کوچه باغ ِ آرام
جاتون خالی دسر دیگچه درست کردم ی چیزی تو مایه های شله زرد و شیربرنج ولی خیلیییی خوشمزه تر همینطورم بهتره که قالبی در بیاد اگرم زعفرون نداشتید میتونید سفید درست کنید اونم خوشمزه و مقویه مواد اصلیش هم برنج_شیر_شکر_پودر هل_کره_زعفران_گلاب هست از دیروز عصر سرگیجه بدی گرفتم. دراز کشیده و نشسته تقریبا خوبم ولی به محض بلند شدن تلو تلو می خورم؛ حتما باید دستمو از جایی بگیرم و دو دقه یا بیشتر استپ کنم تا خوب شم. تو همون حالت هم سرم کاملا تکون میخوره مثل اون مارها که از سبد مارگیر با آهنگش میان بیرون. نمیدونم عوارض تاوانکس هست که بخاطر سینوس هام شروع کردم و 4روزه می خورم؟ یا بخاطر زعفران و طبع گرمشه که تو 3روز خودمو کشتم و 4 کیلو تنهایی پاک کردم.. یا فشارم بالاس.. حوصلم نیومد دکتر برم. اگه احتمالا فردا خوب نشم میرم. دیگه این تایم شب مغز و قلبم نمیکشه که بخوام همچنان خبرهای بد امروزو هم م م م م م تو ذهنم مرور کنم و غصه بخورم.. امشبو واقعا کم تحمل شدم و میخوام از دنیای بیرحم آدمها دور شم. یک لحظه دلم برای ملوسکم که اغلب روزها بیادشم و براش غذا میبرم و امروز نرسیدم که غذاشو ببرم؛ تنگ شد.......... ی شبی بیشتر از یکسال پیش؛ تو مغازه بودم و نزدیک اومدنم به خونه که یهو صدای میومیوی یک پیشی خیلی کوچولو شنیدم. هوا هم سرد بود و خیلی مظلوم یک گوشه کز کرده بود و میو میو میکرد. هرکاری کردم از مغازه نرفت بیرون و اون گوشه موشه ها قایم میشد. براش تو کارتن حوله انداختم و شیر هم خریدم و گفتم تا صبح میام کاریش نشه.. صبح برگشتم مغازه که همه جا بوی بد گرفته بود. حیوون با وجودیکه خیلی کوچولو بود عقلش رسیده بود تو مغازه کثیف کاری نکنه و یک پارچه مخصوص گردگیری بود روی اون جیش کرده بود. با بدبختی کثیفی هارو انداختم بیرون و هی این حیوونه مظلومو بیرون میکردم باز میومد تو.. معمولا گربه ها چندتایی تو یک منطقه برو بیا دارن ولی این تنهای تنها بود.. چندتا مغازه اونطرف تر ما قفسه های بیکارشو گذاشته بودو روش چادر کشیده بود.. کم کم برای این ملوسک اونجا آب و غذا میزاشتم و عادتش میدادم که حداقل شبهارو همونجا باشه و کمتر بیاد تو مغازه. صبحها تا از دور میومدم انگار بو میکشید و خواب و بیدار خودشو از زیر چادر به من می رسوند.از دور دقیقا مثل اسب می دوید. همون طور که عادت کرده بود خودشو به پاهای من میمالید و موقع راه رفتن همش میترسیدم دست و پاشو لگد کنم؛ نترس شده بود و کم کم به دور پای بعضی مشتریام هم وول میخورد. بعضیا خوششون میومد ولی خب بعضیا فوبیا دارن دیگه و از مغازه فرار میکردن. مغازه های دور و بر هم مدام تهدید میکردن که گونی میارن و تو گونی میکنن و میبرنش تو جاده میندازن.. چون هم یاد گرفته بود و جیششو تو باغچه همسایه کناری میکرد هم یکی میترسید بره میناشو از تو مغازش بخوره. خلاصه هرروز نقشه میکشیدن این ملوسکو با گونی ببرن ولی من همیشه نگرانش بودم میگفتم تورو خدا تو جاده نبرین این کوچیکه اونجا نمیتونه از خودش دفاع کنه و غذا گیر بیاره. ببریدش تو یک منطقه که نزدیک خونه ها باشه مردم بهش برسن. کم کم شیطنت های وروجک تو مغازه هم زیادتر شد. بخاری مون خطرناک بود و شیشه نداشت و شعله ها قشنگ بیرون بود. همش میترسیدم حواسم که پرت مشتری هست بره و بسوزه. گاهی ازین طرف وسایل دکورو میچیدم این شیطون خوشش میومد مثلا تل بازی میکرد با خودش. رو هوا پرتشون میکرد و ازین طرف به اون طرف و از همه بدتر اینکه یک جاهایی از مغازه یهو میخوابید و وقتی مشتری میومد یکدفعه میومد جلو و مشتری ها یک متر میپریدن هوا. و اکثرا بخاطر حضورش و فوبیای بعضیا خیلی مشتری از دست می دادیم. چون گربه خیابونی بود و مطمئن نبودم تمیزه یا نه اصلا اجازه نمیدادم بیاد رو دست و پاهام ولی فقط همون روز و همین عکسی که گرفتم خیلی معصوم و مظلوم اومد پیشم و با آرامش نشست و شروع کرد خورخور.. و منم عشق میکردم که شدم پناه یک موجود بی زبونه ناز. این عکسو خیلی دوست دارم و هروقت نگاه میکنم شدید دلم برای پیشی ملوس و اون لحظه تنگ میشه.. خلاصه که قبل اینکه بقیه تو کیسه کنن و حیوونو ببرن زنگ زدم کلینیکی که گربه خودمونو میبردیم به منشی مهربونش گفتم وضعیت این گربه اینطوره چکارش کنم و بعدم ازش خواهش کردم که بیارم تو حیاط شما باشه. قبول کرد و من فرداش باکس بردم و بهوای غذا پیشی رو فرستادم تو باکس و درشو بستم و به شوهر دادم که ببره شهرررر و بده دست منشی.. اتفاقا حیوون انقدر ترسیده بود و بیتابی میکرد که دلم خون شد ولی خب خیالم راحت بود که جاش امن میشه چون منشی قول داد که عقیمش هم میکنه! ولی جریاناتی پیش اومد که هنوز شوهر نرسیده به کلینیک .. مجبور شدم که بگم برش گردونه چون منشی دلایل خودشو گفت و گفت الان بدموقع س و خانوم دکتر اومده و نمیشه و باشه ی روز دیگه بیار و این حرفا.. شوهر گفت همونجا ولش کنم بره؟ گفتم نهههه اونجا شهر بزرگ و پر از ماشین و خطره. این حیوون نمیتونه اونجا از پس خودش بربیاد برش گردون همینجا.. خلاصه که فکر کردم و دیدم بهترین جا براش باغی هست نزدیک خونمون. یک جایی بین خونه و مغازه.. پارسال همین موقعها اونجا ولش کردم ولی اوایل بخاطر عذاب وجدان و الان بخاطر عادت و وظیفه سعی میکنم تقریبا هرروز یا هفته ای چند باز بهش سر بزنم و غذا بدم. وروجک انقدرم قشنگ منو میشناسه که از دور هم ببینه با صدا و میو میو خودشو بهم میرسونه و بازم دور پاهام وول میخوره و وقتی خیالش راحت میشه که براش غذا آوردم میشینه کنار و غذاشو میخوره.. ی وقتا هم دوستاش دور و بر باشن به همشون غذا میدم و منتظر میشم تا هر کدوم سهم خودشونو بخورن و بهم حمله نکنن. حالا از چیزی که دلم میسوزه اینه که بچه باردار شده. شکمش تپلی شده و کمی بنظرم بی حال تر از همیشه میاد. کاش همون پارسال عقیم شده بود تا باز چندتا حیوون بی زبون مثل خودش به این دنیای بیرحم اضافه نمیشدن.. دنیایی که آدماش میگن بخاطر اکوسیستم به حیوونای کوچه خیابون غذا ندین تا از گرسنگی بمیرن و آمارشون زیاد نشه! دنیایی که.. بگذریم😐 نمی تونم خفه بمونم لعنت به این نیروهای شخصی رذل تو کربلا یکی که میره انتحاری میزنه تو حرم امام حسین؛ به خودش بمب میبنده و به اصلاح خودش اینو تو ذهنش کردن که میره تو بهشت و وقتی میره تو اماکن متبرکه و ملتو به رگبار میبنده و همزمان خودش هم خیر سرش کن فیکون میشه؛ خوشحاله که روحش پر کشید سمت بهشت!!!! مگه اون آدم نادون از نظر شما نجس های وحشیه شخصی!!! تروریست نیست؟ الان دقیقا شما شخصی های .... مال خودتون شدید یک پا تروربست.. یک پا آشغال که فقط جاتون تو لجنزاره. الانم که جو گیر شدید و باتوم تو هوا میچرخونید و هروقت خر درونتون ندا داد شلیک می کنید و پیر و جوون می کشید. کودک می کشید!!!!! بیاد اون روزی که آه یک ملت دامن گیرتون شه عوضیای جیره خور. کوفتتون بشه که اینروزا از حق همین ملت دارن شماهارو سیر میکنن بی همه چیزا + یک جوونی چند هفته پیش ناپدید شده بود و نگرانش بودیم. دیشب خبرشو شنیدم که آزاد شده و گفته بود اصلا اذیتمون نکردن. جایی که بودیم مهربون بودن حتی اونجایی که بازداشت بودیم نیروها غذاهای خودشونو نصف میکردن و بهمون میدادن💚💚💚💚💚 انگاری هرکیو این شخصی های متعصبه تروریست😡تو خیابون به دلخواه دستگیر میکنن؛ اون بازداشت گاهها مجبورن تا یک تایمی نگهشون دارن😐 دیروز تو تی وی مامان هزار بار تشییع یک مدافع امنیت رو زیرنویس میکرد. جالبه چرا خودشونو شهید فرض میکنن؟ چرا از حق ما و امثال ما تا ابد به خانوادش میدن؟ چرا تو اسلام شهادت و معنای شهید، بد معنا شده؟ مگه باید به برادرکش ها هم بگیم شهید؟ سلامی دوباره خداروشکر که پست هام اونقدری بی محتواست که کامنتی نمیگیرم در مورد پست های قبل هم بازم خداروشکر که دوستانی که همیشه بودند حرفی ندارند ولی چندتا کامنت فحش و مخالف گرفتم که تشکر ویژه دارم ازشون.. بخدا راست میگم با وجودیکه چندساله وبلاگ نویسم و دوستانی دور و برم بودن تو این موارد اخیر متاسفانه اکثر با اسم مستعار کامنت میزارن مخصوصا مخالفان. امشب یک لحظه حس کردم که چقدر دوست دارم بدونم کدوم یکی از دوستانی که همیشه همراهم بودند و الان مخالف ایده های من هستند رو میشناسم؟ اگه دوست داری تو خصوصی بهم اسم واقعی و قبل ازین اتفاقاتو بگو که مثلا با چه اسم و وبلاگی برای من کامنت میزاشتی.. شاید من برای شما بعد ازین منفور باشم ولی من شماهارو همیشه قلبی دوست داشته و خواهم داشت. امشبم دیره در مورد حرفها و فحش و نظراتتون فردا یک پست دیگه میزارم و احتمال زیاد بعد ازین در مورد این مسائل روز به صورت علنی و عمومی چیزی ننویسم و هرکار میکنم فقط تو ذهن خودم حک بمونه. چون حس می کردم با نوشتن حس هامون تو این روزها و انگیزه هایی که داریم تو بلاگفا و این صفحه مجازی شاید بتونیم با کمک هم بلندتر و رساتر و با اقتدار بیشتری حرفامونو و اعتراضاتمونو به گوش دولت برسونیم و قدمی در راه بهتر شدن اوضاع برداریم ولی خب زورکی که نیست. خیلی ها تو سکوت خاصی فرو رفتند و حرفی نیست.. من هم نه علم و سواد خاصی دارم نه نظر کارشناسی بلدم که کارساز باشه و فقط تا اینجا سعی کردم که به نوعی صدای بعضی از هموطنانم باشم. ارادتمند همه دوستان عزیزم سلام عصر حاضر شدیم که بریم. یواشکی 3 تا ماسک برداشتم که اگه قاطی اعتراضات شدیم راحت شناخته نشیم و راحتترین کفشمو به این نیت پوشیدم که اگر اتفاقی افتاد و خواستم بدوم(دویدن) راحت باشم. تو ماشین که نشستیم گفتم فقط بخاطر دخترم و حمایت ازش میام و به امید فردا و آینده ای بهتر.. ولی موقعیت طوری بود که اصلا نشد پیاده شیم. فقط یکی دوجا اگر فرضا 10 نفر زن و مرد حالت اعتصاب و در سکوت راه میرفتن پشت سرشون 30 نفر نیروی وحشی بود. خیابان های معروف و اصل شلوغی پیاده روها پررررر بود از نیروهای وحشی.. از ترسشون جیب هر ننه قمریو پر می کنن و نیرو میخرن تا کم نیارن. خب بگو اگه عرضه دارین مثل خود مردم دست خالی بیاین تو صحنه؛ و یا حداقل بهشون اجازه اعتصاب و اعتراض بدین؛ بعد احساس قدرت و پیروزی کنید😠 غیر اون لباس ویژه های دا.ع.شی خیلی خیلی نیروی بدرد نخوره جیره خور کل پیاده روها ایستاده بودند. باور کنید چند نفر حتی با شلوار کردی دیدیم.. یعنی بالاتنه داد میزد بسیجیه ولی پایین تنش شلوار کردی بود لاشخور.. معلوم نیست ایناهارو از کدوم خراب شده ای میخرن و میارن و چقدر از بیت المال و حق ماهارو خرج ریخت و پاش اینروزهای این وحشیا میکنن.. خودم تو ماشین فحش میدادم و دخترکم میخندید و ی جاهایی با ماشینهای دیگه بوق زدن و وقتی برگشت حداقل یکم سبک تر شده بود. کمی از خشمش با رفتن امروزمون فروکش کرد.. یک جا هم یکدفعه پیاده رویی شلوغ شد و تیراندازی و دخترم گفت وای دارن به دخترا شلیک میکنن.. حالا یا برای ترسشون بود و هوایی زدن یا هرچی نمیدونم... در حالیکه وحشی ها مشغول ضرب و شتم بقیه جوونتا بودن فقط 3تا دخترو دیدیم به سرعت به سمت خیابون اومدن و دخترم داد زد وااای طفلکیا.. سریع در ماشین در حال حرکتو باز کردیم و اشاره کردیم 3 تا دختر خوشگلا پریدن تو ماشینمون و گازو گرفتیم و رفتیم. طفلکیا هول شده بودن و میگفتن بخدا ما نشسته بودیم و میخواستیم بریم دکتر فقط شال یک نفرشون سرش نبود و اینطور بهشون حمله کرده بودن😡. ایستگاه مترو پیاده شون کردیم و دیگه برگشتیم خونه. حالا هرچند نتونستیم کار خاصی انجام بدیم ولی خوشحال بودم که دخترمو همراهی کردم و مثل قبل مامان خیلی ترسویی نبودم که فقط تو خونه بشینم و ایشالا ایشالا کنم😊 این پست ادامه دارد وقتی این بی همه چیزا نتو قطع میکنن و دسترسی به وقایع جامعه و اتفافات روز برای عده ای حتی با فیلتر هم سخت میشه، خیلی ها میشن مثل من😐 نمیدونن بیرون چه خبره چه همه جوونمونو چارنفر مثل غول مچ دستاشونو میگیرن و دولا دولا میکشوننش سمت موتورای لعنتیشون و میبرنش جایی که عرب نی انداخت!😧😧😧 نمی دونن چه همه جوون و پیر و آدمای عشق و نترس و شجاع برای اینکه آینده ی من و ما بهتر شه؛ حتی اگر رویا باشه! تو کوچه و خیابون از جونشون گذشتن و همون لحظه ای که یکی مثل من غرق پاک کردن زعفرون و گذروندن روزمرگیش هست؛ هزاران نفر تعصب کردن و با خطر روبرو هستند... خدایا منه گمراهو بی خبرو ببخش😥😥 امروز عصر دخمری کلینیک بود ولی شب به باباش گفت امشب دیر بیا دنبالم چون اینجا خیلییی شلوغ شده. جای کلینیک گاز اشک آور زدن و همه ریختن تو کلینیک و خیابون همهمه س و شاید نشه بیای جلو😢😢 نفهمیدم چطوری حاضر شدم از نگرانی مردم(بمیرم بمیرم برای دل همه پدر مادرایی که این مدت و اینروزا نگران بچه هاشونن.. بهشون خبر بد میدن.. چقدر سخته مادر بودن پدر بودن) **بخاطر شرایط بلاگفام مجبورم تکه ای بنویسم تا پاک نشه همش) وقتی ما رسیدیم خیابون اون سمت خلوت شده بود و به مربی دخترم با خنده گفتم همین شمایین که نمیزارین پیروز شیم.. این دودوزوتعطیل کنید دیگه.. گفتن اتفافا تعطیل می کنیم.حاضر شدیم و نزدیک اولین پل بودیم که دیدیم واااای 4تا نره غول ب..سی.جی یک پسر جوونو محکم مچ دستاشو گرفتن بطوری که دولا شده بود از نحوه دستگیر شدنش و کشان کشان بردن سمت موتور خرکیشون و بردنششش..پشت سرش هم ملتی که از ترس بقیه اون عوضیا فقط در حال نگاه بودن و ما هم تو ماشین اول پل روگذر و پشت سر ترافیک و تا هضم کنیم چی شد ماشین رد شد. حقیقتو بگم پر بودم از فریاد و خشم و دلم میخواست شیشه رو میکشیدم پایین و فحش میدادم و میگفتم ولش کنید ولی اولین بارم بود همچین صحنه ای از نزدیک دیدم و اعتراف میکنم که بین گفتن و نگفتن مردد بودم و اینکه ترسیدم دخترمم شیر شه و چیزی بگه بلایی سرش بیارن😣 ولی روی پل ترافیک و همه ماشین ها به نشاته اعتراض بوق می زدیم. اصن داشتم خفه میشدم ازون حال بد و فریادی که تو گلوم مونده بود و بالاخره طی صحبت ها و اینکه دیدم دخترم پر از شور و هیجان و خشم هست بهش قول دادم فردا همراهیش میکنم و خانوادگی میریم تو راهپیمایی و اعتصاب😐 فقط ازش قول گرفتم که بعدها بدون من و بی خبر نره تو شلوغیها و فقط همراه خودم باشه😥 چشام کور شه که نبینم دوباره چشاش مثل امشب با گاز اشک آور بسوزه😧😥😢 خرجی ما این روزها کمی پس انداز منه و کار روزانه شوهر در حد دوسه ساعت با اسنپ.. بهش گفتم فردا و پس فردا که تحصن هست و اعتصاب مدیونی که بری اسنپ.. به دختر نازم چون شام نداشتیم از عصر و اینکه حواسم نبود قول پیتزا داده بودم برای شام ولی خودش گفت خرید ممنوع و نمیخریم و بجاش املت میخورم.. روغن سرخ کردنی هم شب نداشتم ولی گفتیم دو روز یک کاریش میکنم و نمیخریم.. یک قلکی هم هفته پیش خریدم حالا عکسشو بعد حالم خوب شه میزارم، شوهرو زور میکردم روزی ناقابل 10 تومن بده که بندازم توش.. بهش گفتم این دوروز هم معافی از پرداخت😈 شاید شاید خنده دار باشه این تصمیماتمون ولی خوشحالیم که به عنوان یک ایرانی کوچکترین کاری که از دستمون برمیاد تو این شرایط انجام میدیم. دیگه بهرحال من فردا میرم که برم تو دل خطر اگه دیگه منو ندیدید خوبی بدی دیدین حلال کنید. خوشحال میشم شماهام تصمیماتتونو برای حمایت ازین تعصب هر چند مثل تصمیمات ما بی ارزش باشه رو بنویسید. سلام امیدوارم این 3 روز و همه روزهای آتی برای همه هموطنانمون بخیر و امنیت بگذره و بیشتر از پیش به هرچی که لایقش هستند،نزدیک بشن.. حقیقت که به غیر از یک فلش که توش چندتا آهنگ و سریاله چیزی دسترسم نیست و از اخبار به دورم ولی نگران اوضاع هستم و دعا می کنم که به زودی زود اوضاع مملکت سرو سامون بگیره و رفاه و آسایش و حال خوب مردممونو شاهد باشیم و بیشتر ازین خون به ناحق ریخته نشه و هراس و وحشت وحشیانه تو دل جوونا و بچه های پرامیدمون نندازن.. مجتمع و سرایداریش طلسم شد. هرکی یک نصف روز میاد میزاره میره. صبحم غضنفر گفت این نظافتچی اومده برو پایین بهش بگو چکارا کنه.. چای و شیرینی آماده کردم و رفتم هرچی گشتم نبود که نبود. تنها کاری که کرده بود همه جارو فقط خیس کرده بود و بدون جارو و طی انگاری که شسته!! دیشب تا دیروقت ینی تا 5 صب خوابم نبرد و زعفرون پاک کردم و نهایت 2 ساعت خوابم برد. ظهر بعد رفتن دخمرطلا و باباش تا خواستم بخوابم دوباره راس ساعت 4 و نیم مامان تق تق در زد. جالبه هروقت میاد شانسش در مجتمع و بلوک بازه و بدون اطلاع میاد و دقیقا پشت در ورودی تق تق و ... قبلنام تا مغازه میرفتم زودتر از من پشت در بود..الانم که اومدم خونه تا بخوام شرایط خونه رو سر و سامون بدم و تایمی استراحت کنم؛ نمیشه انگار.. خونه من و دوتا خواهرام نزدیکه میره میگه فلانی رفتم درو باز نکرد.. اون یکی تلفنشو جواب نداد و.. چرا اینهمه زاییدید به قصد اینکه عصای پیری تون باشن؟ اینجام میاد از ی کاریش حرص میخورم. الان 3 ساعته اینجاس صدبار به میلو میگه برو. نیا.. نکن.. یا خودشو جمع و جور میکنه تا مثلا گربه بهش نخوره. خب تو که میدونی گربه س و کاریت هم نداره. حیوون کنجکاوه فقط میره با مماخ کوچولوش بو میکنه اصلا نه اهل لیس هست نه گاز و ... اونایی که حیوون خانگی دارن فقط میفهمن من چی میگم.. من ناراحت نمیشم هرکی از حیوون من بدش بیاد خونم نیاد همونطور که داداشام چندساله نیومدن یا بیان با اکراه میان و میرن.. اینکه کسی بدش بیاد از جایی که حیوون خانگی هست قابل درکه.. همونطور که قبلا خودم بدم میومد. همیشه میگفتم ایش چطوری میشه با سگ یا گربه زندگی کرد؟ ولی الان واقعا واقعا این موجود دوست داشتنی آرامش بخش جزیی از قلب و روحمون شده و آسایش و آرامشش برامون مهمه. دروغ نگم اندازه دخترم و دیوانه وار دوستش دارم و دلم براش میسوزه و بهتره بگم برامون مثل یک بچه معصوم و بی پناهه و عضو مهم خانوادمون شده و ترجیح میدم در وهله اول پیشی مون در رفاه باشه بعد مهمونم! این حیوونم وقتی کسی بیاد غریبه تر باشه خودش از ترس میره اتاق خواب و بیرون نمیاد از زیر تخت ولی خب یکی مثل مامانم که بیشتر میاد حیوونکی فقط میاد نزدیکش و نه خودشو بهش میماله که بدش بیاد نه وحشیه که گاز بگیره خلاصه که اینجانب به عنوان مامانه پیشی همونطور که مامانم برام عزیزه پیشی مم برام عزیزه و وقتی دیگه خیلی هی ایش و پیش میکنه و با هرچی دم دستش باشه هلش میده دورتر واقعا ناراحت میشم. بله دیگه اینم یکی از دغدغه های ما حیوون دوست ها هست. حق دارید درک نکنید و ملامتم کنید چون تو این موقعیت نیستید.. پبنوشت1 _ عاشق درخت بیدمجنونم و تو حیاط مجتمع یک فسقل داریم صبح که رفتم واس نظافتچی چای اینا ببرم انقدر انرژی خوبی گرفتم ازش و هوا هم عالی و شاخه های آویزش دلبری میکرد که به یاد اون اسم پست شد بید مجنون. پینوشت2_ شوهر زد مهتابیو ترکوند و بلد نبود وصل کنه.. بعد 3 ساعت معطلی بهش گفتم برو برقکار بیاد وصل کنه و اومدم اتاق خواب تا درستش کنن. ینی انقدر نور خونه هامون بد که دیگه خفه شدم. سلام بهترید انشالا؟ اینور پذیرایی نشستم و زعفرون پاک میکنم و ازون ورم فقط صدای سریال آفتاب پرستو گوش میکنم! امروز خواهر شمالی گفت یکی دوتا از همسایه هام زعفرون تازه امسالی و اصل میخوان میخری براشون بفرستی؟ یهو به سرم زد خودم که بیکارم و این چندروزم رنگ بیرونو ندیدم چرا خودم پاک نکنم؟ به خواهرم گفتم و دوستاشم گفتن چه بهتررر اینطوری خیالمون راحتتره دیگه شوهرو فرستادم 2 کیلو خرید و با عشق مشغول پاک کردنم🙉😚 دوروز پیشم 2کیلو واس خودم پاک کرده بودم فعلا تا سال دیگه بسه.. اینروزا حس خوبی از تمیزی خونه دارم🙉 همیشه وقتی سر کار بودم ی همهمه ای اذیتم میکرد که چرا اونهمه ظرف نشسته دارم؟ چرا رو کابینتم شلوغ و کثیفه؟ چرا میزم خاک گرفته. ولی حالا که نشستم خونه و مثلا گردگیری ساده هم میکنم جگرم حال میاد. خب دیگه اومدم ی زنگ تفریح و برم یکم دیگه گل پاک کنم بعد بخوابم. زیرم یک کوسن گذاشتم تا رو این میز راحت بتونم پاک کنم و به گردنم فشار نیاد😊 سلامعلیک یک دستور اشپزی ساده فورس ماژوری میخوام نهایت تا 2 ساعت دیگه خیلییی خوب میشه اگر بدین. اگرم بلد نیستین که هیچی دیگه😣😉 یک سری پارسالا از رو دستور یک نوع سیب زمینی مدل مارپیچی درست کردم که داخلش سس کچاپ هم بود.. یعنی سیب زمینی و سس کچاپو و نمیدونم چی و چیو؟؟؟!!! یکجورا قاطی کردم و تو قیف ریختم و بعد مثل زولبیا از تو قیف تو روغن میریختم و سرخ میشد.. چند وقته جیگر مامان هوس اونو کرده و امشبم که گفتم شام راحت داریم گفت اونو درست کن منم که بلد نیسسدم😧😊 تو نت هم ی چیزا سرچ کردم نیاورد. خوشحال میشم کسی دستورشو بگه😚 درسته غذای راحتی هست ولی قلق داره و یادمه یکمی تغییر تو اندازه هاش فاتحشو میخوند! امیدوارم تا ی چرتی میزنم(ساعت18:20عصر)😴 بیام ببینم یک فرشته ای روح القدوسی رابین هودی دستورو بهم داده. بعدم یکم تعریفی دارم شاید ی پست بزارم💚💚🌟😍 امروز 7صبح 5 تا ماشین راه افتادیم و 8 شب له و لورده رسیدم خونه تو ماشین تا ایست کردیم صبحانه بخوریم اصل کاریها رسیدن..ناهارم وقت نشد و تا رسیدم خونه دوبار گرم کردم و خوردم. البته به هوای سالاد فصل.. این سالاد فصل آدمو میترکونه و اشتهارو دوبل میکنه لامصب اونجام سوز و سرمای زبادی بود و حتی ترسیدیم از دستشون چای بخوربم!! و بدتر از همه این بود که بهمون تاکید کرده بودند هیچ حرفی نزنیم وگرنه با اونا طرف بودیم.. ولی ی جاهایی من ی چیزایی در جوابشون داشتم می گفتم که بقیه هی گفتن فرح هیس! حالا که زنگ زدن برای تشکر؛ همشون با هم میخندن و ساکت نبودنمو مسخره می کنن.. + آهنگ تصور کن سیاوش قمیشی خیلی خوبه سلام امروز حس بدیو تجربه می کنم.. پرم از خالی حسرت و فکر گذشته فایده ای نداره! 20 سال چه زود گذشت!! اگه تو همون جایگاه شغلی خوبم میموندم الان حداقل با 20 سال بیمه بازنشست میشدم. راحت تو خونه مینشستم و خانومی میکردم و تهش میدونستم هرماه حقوقی میاد تو حسابم.. ولی امروز چی؟ بعد از اینهمه سال تراکتوری کار کردن؛ حالا امروز که بین 46 و 47 سالگی گیرم و اولین روز بیکاری مو تجربه میکنم؛ میبینم که هیچی نیستم! همه این سالها فسیل شدم تو اون مغازه و شغل فروشندگی! ولی اونقدر احمق بودم که خودمو بیمه نکردم.. چرا؟ چون با شغل خرکی شوهر همیشه هشتم گرو نهم بود و هزینه بیمه هم زیاد.. بهرحال اتفاقیست که افتاد و خودم سرنوشتمو بد رقم زدم.. همیشه دلم میخواست یکروز ده روز هزاران روز بشینم تو خونه و زنانگی کنم و نگران هیچی نباشم. ولی امروز که بیکار شدم و نشستم خونه دقیقا شروع افسردگی من خواهد بود؛ اگر به همین منوال و با همین افکار بگذرد! چند ماه بود که می دونستم مغازه ای که هستم جمع میشه ولی دلم به کار نتی و فروش آنلاینی که تو اینستا داشتم خوش بود😐 تو ذهنم چقدر ایده داشتم برای رشد پیجم. برای فروش بیشتر محصولاتم.. برای پیشرفتم.. اصلا نگران بیکاری نبودم. فکر میکردم همون وقتی که میزارم تو مغازه با حقوق چندرغازی! همونو صرف پیج و فروش آنلاینم میکنم و باز هم مثل همه این سالها درآمدی دارم برای گذران امور.. ولی خب الان دپرس شدم چون فروش آنلاینی هم نیست.. تو این اوضاع اینروزا نه نت درستی هست و نه دل تبلیغ و فروش دارم و نه هیچی.. هیچی نمیدونم ..نمیدونم چکار میخوام بکنم.. ولی حس بد بی عرضگی بهم دست داده و از خودم و ضعفم تو همه این سالها بدم اومده! همش نگران بودم و هیچ کار نکردم فقط در حدی کاری کردم و پول درآوردم که کسر حقوق نداشته شوهرو جبران کنم. اگر همین الانش هم حقوق اونو ثابت و هرماهه میدادن هرقدر هم کم هست ولی باز هم خیالم از الان راحتتر بود! ولی در حال حاضر 3 ماهه حقوق اونو هم ندادن. ینی کارخونشون میزاره هر 3 و 4 ماه نهایت یک حقوق میده تا چندماه بعد.. کاش انقد حرصی و تعصبی نمیبودم و الان حتی با نوشتن اینها هاله اشک نمیومد جلو چشمام تا نتونم مثل آدم تایپ کنم.. کاش کمی بی غیرت و بی مسئولیت بودم. مثل بعضی زنها گشاد میشنستم خونه و میگفتم وظیفه شوهرمو باید جور کنه باید بیاره باید خرج کنه ولی همیشه مثل یک آدم کودن خودمو تو همه چی دخالت دادم.. آخرش چی شد؟ برای من که دیگه دیر شد.. خیلیاتون خداروشکر کار آبرومند و دولتی دارید و بیمه هستید ولی اگر هنوز سنتون کمه و ازون طرف هم میبینید پشتوانه خوبی برای آینده ندارید حتما و حتما خودتونو بیمه کنید. پشتوانه خوب یعنی اینکه دلتون محکمه ارثی یا پشتوانه مالی خوبی دارید که همیشه از سودش میتونید بخورید و نگران امورات پیری تون نمی مونید.. یا میدونید شوهر و خانواده خوبی دارید که تا همه عمر ساپورتتون میکنن و نگران نیستید. اما اگر مثل من همیشه مجبورید کار کنید و شغل آزاد دارید حتما خودتونو بیمه کنید که بعدها حسرت نخورید که چه سالهایی از عمرتون به بطالت و هیچی گذشت و الان هیچی ندارید.مثل حس امروز من و فرداهای من!!! دخترم انقدر عاقله که زندگی منو دید همین اول کار با وجودیکه حقوقش هنوز خیلی خیلی خیلی کمه ولی دوماهه شروع کرد و خودشو بیمه کرد و ماهی 500 میده.. میتونست بیمه بهتری کنه ولی خب اون خیلی گرونتر بود و تمام حقوقش میرفت. فعلا همینو شروع کرد تا انشالا بعدا بتونه تغییرات بهتری بهش بده.. خدایا شکرت خدایا عاقبت به خیرمون کن مدتی پیش خواهرشوهر سفر بود و تو گروه اعلام کرد که برادرشوهرش برنج طارم هاشمی اصل آورده کیلویی 95تومن و هرکی میخواد زود بگیره تا تموم نشده.. خب برنج طارمی معمولی اون موقع من میخریدم کیلو 125 تومن با خودم گفتم 95 تومن خیلی خوبه دیگه. ازونجایی که این خانواده خودشون گیلانی ان خیالم راحت بود که تقلب مقلب هم ندارن. خواهرمم همونجا دیدم و گفت عه چه خوب دوتا کیسه هم برای من بخر. خلاصه که 4 کیسه برنج خریدیم که دقیقا روش برچسب طارم هاشمی زده و برنجای خواهرمو دادیم خودمم چون گفته بودن تازه س یکم باید بمونه خیر سرم دوماه سرشو باز نکردم. دیروز که برنج نداشتم دو پیمانه ازون کیسه دم کردم وخیلی جا خوردم. دقیقا بوی کاه برنج پاکستانی میداد و طعم کاه..تا امروز به 5 نفر نشون دادم و گفتن نه این ایرانی نیست. احتمال زیاد یا پاکستانی هست یا برنج فجر ایرانی که کیفیت پایینش هم باشه. تعجب میکنم از خواهرشوهرم با به به چه چه هاش و تعجب از برادرشوهرش که مثلا از باکلاسهای روزگاره که چطور روش میشه حتی به فامیل هم برنج فیک بده؟ الان شوهرو گفتم بهش زنگ زد و گفت اینکه برنج طارم و اون چیزی که روش نوشته نیست. اونم گفته بود عیب نداره بیار پس بگیرم من هرسال از همین میارم همه راضی ان! + اخلاق بدی که دارم تحمل زور و دروغگویی و سر کلاه گذاشتن ندارم و تا بتونم از حقم دفاع میکنم. الان خیلی راحت میتونستم بگم ایراد نداره، فامیله و حالا این 20 کیلو برنج چیزی نیست و یک کاریش میکنم ولی اصلا دلم طاقت نمیاره که بقیه ازم سواستفاده کنن و به ریشم بخندن و فکر کنن هالو گیر آوردن. احتمال زیاد خواهرشوهر و شوهرش هم از دستم ناراحت میشن ولی مهم نیست. بمن فقط کیسه ای با نام برنج مرغوب فروختن و داخل کیسه برنج بوگندوی بدون کیفیت هست. +قبلنا حتی مدتی برنج فجر ایرانی میخریدم واقعا بوی ایرانی میداد دیگه انقد که گاگول نیستم. این برنجه کاملا بوی کاه😐 سلام دوستان جان امیدوارم سلامت باشید و اوقاتتون خوش باشه.. اینروزا هروقت هایپر مارکت خرید دارم و با قیمت های نجومی فاکتور مواجه میشم یاد گردالو جان! و خواهر برادران وابسته به غیر از "ر" شون 😉می افتم. هنوز کرونای بیرحم ادامه داشت و سر دستور دولت جان! یهو خبر از گرانی و سهمیه بندی آرد و لبنیات و شکر شد!!! یادتونه؟؟ و دقیقا همون موقعها بود که به ملت یک شوکی وارد شد و اول اینکه هایپر و فروشگاهها تمام اجناسشونو قایم و انبار کردن تا بعد از گرانی با قیمت سوبل! بفروشن و دوم اینکه عده زیادی از مردم به خصوص اونها که توانایی مالی داشتن؛ هجوم بردن به فروشگاهها و مواد مصرفی شونو در حد انبار چندسال خرید کردند.. دیگه طوری بود که یک آدم کم توان که اونروزا دنبال یک دونه ماکارونی یا یک کیلو آرد بود واقعا نمی تونست تهیه کنه! حالا اون وسطا و همون روزها تو گروهها و کانالهای نتی؛ متنی دست به دست میشد که عاقایون بانوان .. تورو جان هرکی دوست دارین؛ به فروشگاهها و مراکز خرید هجوم نبرید و تو صف نمونید تا فروشندگان و اصناف وسوسه نشن و اجناسو گرون نکنن و خودتون با دست خودتون به گرانی دامن نزنید... و این وسط تو گروه گردالو ها😉 که کلا 8 نفری بیش نبودیم؛ روزی نبود که گردالوها این متنو با انشاهای متفاوت فوروارد نکنن... حالا که خودم متاسفانه این سالها دیگه به خرید کلی و انبار نمیرسم.. برنج و روغن و پنیر و همه چی در حد خرید همون ماه یا جزئی هست تا تمام شه و گله ای هم ندارم.. خداروشکر که تابحال با عزت زندگی کردم و محتاج احدی نبودم ولی خب کی بدش میاد خیالش حداقل برای چندماه یا یکی دوسالش حداقل راحت باشه؟؟؟ و قطعا خودم هم شاید اگر اون زمان دستم بازتر بود از ترس گرونی و قحطی فرضا 5 تا ماکارونی یا 2 کیسه برنج و 10 کیلو آرد و 50 کیلو حبوبات😃 ذخیره می کردم... ولی خب خدا نخواست که دستم باز باشه😊 و به افرادی هم که اینکارو کردن و از ترس آذوقه ذخیره کردند، ایراد نمیگیرم و دمشون گرم و نوووششش جانشون... فقط فقط اینجا حرفم سر گردالوهاست که دلیلشون از ارسال اون متن چی بود اونروزا؟ الان که بیشتر فکر میکنم تمام افرادی که اون متنو میفرستادن که آهای مردم هجوم نبرید به فروشگاهها و اجناسو نخرید تا مغازه دارا تنبیه شن و جنساشون باد کنه تا مجبور شن دوباره ارزون کنن.. دقیقا قصدشون این بوده که با این متن احساسی؛ مردم اطرافشونو اسکول کنن و خونه نشینشون کنن و خودشون راحتتر بتونن بدون صف و بدون نوبت؛ تمام اجناس با قیمت قبل فروشگاههارو انبار کنن و دلی از عزا در بیارن.. می دونید آخه چی شد که اینهارو میگم؟؟😈 دقیقا چندماه بعد از اون جریان که دیگه واقعنی همه چی به قیمت نجومی رسید و قیمت قبل پنیر و ماکارونی و برنج و کوفت و زهرمار توسط سودجویان و کارخانه داران پاک شد و اتکت و لیبل جدید خورد؛ یکروز بعد از مراسمی اجباری که در کنار خانواده گردالوها بودم تازه پی به حقیقت ماجرا بردم!!😄 گردالوها در حال صحبت زمین و خونه و ماشین شدن که یهو بحث رسید به گرانی ها.. گردالوی اول که خودش بیشتر از همه اون متنو فوروارد میکرد، طوری قهقه میزد که تمام اندامش چندساعتی بالا پایین جابجا میشد و اعتراف کرد که فقط 80 تا پنیرررر خریده، در حالیکه فقططط 2 نفر هستند.. بقیه بهش میگفتن خب اونا که تاریخ داره خراب میشن میگفت نههه تو یخچال کاری نمیشه و میخوریم.. بعد هم بقیه اقلامشو کیسه های برنج و جعبه های ماکارونی و غیره و ذلک شو که انبار کرده اعتراف کرد و گفت مگه دیوانه ام من که پول دارم الان ارزون نمی خریدم و بعد چند برابر پول بابتش میدادم؟ اینطوری تا مدت زیادی با حقوقای جدیدم حال میکنم.. وجدانا آدم عاقل به این میگن 😈 گردالوی دوم هم کم ازون نداشت و گفت آره منم از هر حبوبات 7 کیلو خریدم باضافه آرد و چند کیسه برنج و دیگه اسم تمام چیزهایی که تا مدت ها خراب نمیشن رو آورد و .. ماشالااا گردالوها الی آخر اعتراف کردند و خندیدند و خوشحال ازینکه کلی آذوقه با قیمت قبل از اینکه مغازه داران و کارخانه داران اتکت هارو دستکاری کنند😐داشتند. کلا واقعا و از صمیم قلب میگم که نوش جان هرکی که انبار کرد و تا مدتها خیالش راحته که فرضا پنیری که الان من میخرم 114 تومن اون تو ارزونی خریده 25 تومن یا برنجی که الان کیلویی 160 میخریم اون زمان خریده 120 تومن و ... حرف من تو این پست فقط سر فوروارد و ارسال شعارهایی هست که خودمون بهش عمل نمی کنیم یا شک داریم که عمل کنیم.. همیشه سعی کنیم اون چیزیو اشاعه بدیم که مطمئنیم خودمون صددرصد بهش ایمان داریم و انجامش میدیم و شعور مخاطبانمونو به سخره نمی گیریم💙 سلام چندروزیه یاد سهراب می افتم و امشب گفتم بنویسم تا شاید از ذهنم بره.. جوونی که فقط عکسشو دیدم ولی نوع رفتتش چون غمگین بود گاهی غصشو میخورم😐 اینم بگم که به خاطرات اینروزها ربطی نداره.. ♥♥♥راستی راستی برای شادی روح سهراب و همه جوونها و عزیزان و بچه هایی که تو این دوماهه اخیر به ناحق کشته شدند حداقل یک صلوات بفرستیم♥♥♥ چه وضعی شده همه حتی اعضای خانواده ها با هم در افتادند.. قطعا تو هر خانواده ای همه یک نظر و عقیده نیستند؛ مثل دوتا داداش خواهرزاده های من.. افکارشون صددرصد مخالف همه و آخرش میدونم بخاطر این حوادث مابینشون بهم میخوره.. اون ی استوری میزاره، اون یکی و زنش متن هایی بر علیه اونها.. اونقدری این اتفاقها برای همه دردناکه که رو طرز فکرشون تعصب ویژه دارن و متاسفانه و متاسفانه اونی که اشتباه میکنه رو هیچ جوره نمیشه توجیه کرد........ چون تعصب بی جا دارند روی افکار و باورهاشون.. حتی تو همین وبلاگ ها.. همه به جون هم افتادن و خودم میدونم دوستانی از طرز فکر من خوششون نمیاد و از شخصیتم بدشون میاد.. همونطوری که من دیدگاهم نسبت به بعضیا عوض شد و .. همه هم میگن آزادی بیان.. آزادی عقیده.. ولی خب نمیشه؛ وقتی میبینی طرف داره حرف زور میزنه دوست داری به روش خودت توجیهش کنی.. دیشب هم دانشجوهای مشهد مثل دانشگاه شریف شدن!! تو این اعتراضات اگر همه دانشجوها هم رای بودن؛ همفکر بودن خب قطعا نتیجه میداد.. ولی چرا زور و زورگیری بیشتر و راحتتر میشه! چون بین خود همون دانشجوها مغزهای پوک و متعصب و بی فکر زیاده و خودشون میزنن همکلاسی های خودشونو هموطنهای خودشونو لت و پار میکنن.. حادثه شیراز و شاهچراغ هم همه اونهایی که متعصب بیجا هستند و حاضر نیستن چشم باز کنن و واقعیتو ببینن، ربط میدن به اینکه شاهچراغ جای مهمی نبوده که نیروهای امنیت بخوان مستقر شن! یا چون جاهای دیگه شهر شلوغ بوده و همه نیروها جاهای دیگه ن.. اون لحظه کسی اونجا نبوده!!!! ولی وجدانا اگر همون لحظه و همونجا دخترجوان و خانمی و یا معترضی شروع به شعار علیه نظام میکرد، به والله که همون ثانیه ده تا لباس ضربتی میریختن و جمعش میکردن و نهایت لت و پار!!! و نیرو بود و خوب هم بود!!!!! ولی خیلی جالب بود که این مردک روانیه ی بیشرف که حتی بخاطر ارزش حیوون دلم نمیاد بگم حیوون خیلی راحت از کیلومترها بیرون حرم با خیال راحت وارد حرم شد و بدون کوچکترین استرسی شروع به کشتن عزیزانمون کرد.... از نحوه وراحت بودنش مشخص بود که میدونه حالاحالاها وقت داره برای کثافت کاریش!!!!..... بعد همون کله پوک های متعصب ربط میدن به جاهایی که نباید و کار خودشونو توجیه میکنن!!! جمعه هم داداشای خودم خونه مامی بودن حرف از شاهچراغ و شیراز شد و اونام ربط دادن به داع...ش و داداشمم مثل همه جاهلین و به خواب رفته های دیگه!! به مهسا فحش داد و گفت لعنت بهش اون باعث این همه آشوب شد.. همشون همینن! یا مهسارو لعنت میکنن یا پدر دروغگوشو!!!! ولی ی ذره اون مغز نداشته شونو بکار نمیگیرن واقعیتو ببینند و فقط دلشون برای شهدای شاهجراغ میسوزه چون میگن عاملش د.ا.ع. ش بوده و فقط دلشون برای اون طلبه میسوزه و فقط دلشون برای نیروهای خودشون میسوزه.. و خیلی قشنگ باور کردند که مهسا از ناراحتی قلبی کشته شده!!!!! اون یکی بر اثر خودکشی!!!!! اون یکی تن ماهی مسموم خورده! اون یکی تومور مغزی داشته!!!!! و ..... آخه آخه یک بچه هم باشه میفهمه این آمار الکیه و وقیحانه س. شما چرا باور می کنید؟ عقلتون و وجدانتون کجاست؟؟؟ ولی اینروزها من و همه اونهایی که واقعا نگاهشون وجدانشون هست و خواسته شون حقه! و اعتراضشون هم به جا!!! هم برای جوونهای شهید پرپرمون که بی گناه کششششته شدند! دلشون و چشمشون،خون و اشک بود هم برای شهدای مظلوم شیراز و شاهچراغ.. بمیرم برای دل همه خانواده هایی که تقدیرشون انقدر ظالمانه رقم خورد و میخوره!!! الان اذان میدن و امیدوارم همین خدای یگانه ای که همتایی نداره؛ به زودیه زود دست جانیان و مفت خوران و زورگویانو از شر کشورمون قطع کنه و ریشه شونو نابود!! خوده خدا هم میدونه کدوم گروه حق هستند و کدام برحق!!! پس زور الکی برای اثبات نزنید.. ++ داشتم از داداشای عزیزم میگفتم که دیدگاهشون مثل دیدگاه از ما بهتران هست ولی خب دست خودشون نیست و شستشوی مغزی داده شدن!! که انشالا سرشون به سنگ بخوره بیدار شن بفهمنن دنیا دست کیه!! زیاد باهاشون بحث نکردیم .. فقط شوهر ی حرفایی زد داداشم با خنده گفت نکنه دلت کیسه میخواد؟ گفتم خدا خیرت بده همین یکیو بیا تو کیسه کن ببر و .. در کل حوصله زیاد توجیه کردن نادونهارو ندارم.. ولی خب همین دوتا داداشم تو پست های قبلی گفتم بخاطر اجاره خونه که تو مشهد واقعا یکدفعه اینقدر گرون شد؛ کوچ کردن حاشیه شهر و جایی دورتر که هر سری بخوان برن و بیان خونه مامی؛ خودش کلی راه میشه.. ازون طرف همیشه ماها دلمون برای دخل و خرجشون میسوزه؛ من با وجودیکه خودم صورتمو با سیلی سرخ نگه میدارم و زندگی خودم فوق معمولیه؛ همیشه نگران ایناهام.. اونقدری که وضع اقتصادی بد شده دیگه حتی هوای مامانو هم داریم ما خواهرا.. روزایی که داداشا میان اینجا ی خواهرم خورشت میپزه من برنج میبرم.. اون یکی میوه سالاد.. بهشون میگم ینی وجدانا این وضع اقتصادی که یک نمونه مشکلات جامعه مون هست رو نمی بینید؟ سختتون نیست.. چرا متوجه نمیشید که نصف بیشتر این مردم امثال من و شما خسته شدن ازین وضع بی سامان اقتصادی؛ ازین دزدی ها و ...و برای همین اعتراض میکنن... میگن چرا واقعا غیرقابل تحمل شده...... ولی مقصر دولت و ر.ه.ب. ر نیستن!!!! ببخشید پس مقصر کیه؟؟ همین الان شوهر و دخمر رفتن و دیگه ترکیدم از بغضی که از صبح داشت خفه م می کرد.. 40 ام.. 40 ام ها.. روزگار درد بغض هایی که تمامی ندارد.. حال همه ی ما بد است 😭😭😭😭😭 روح ناز مهسا و مهساهامون شاد♥♥♥ سلام یکی از عشقای من پاک کردن گل زعفرانه.. البته نه در حد زیاد در حد تفریحی و برای خودم.. یادش بخیر سالهای قبل هر کیلو گل زعفرانو 45 تومن و 70 تومن نهایت خریده بودم.. وقتی پاک میکردم 3 مثقال میداد و تقریبا برای نزدیک یک سالم بس بود. کم هم میاوردم نهایت یکمی میخریدم.. پارسال گل زعفرانو 200 و اون حدودا میفروختن منم یادمه دستم زیاد باز نبود و نخریدم ولی قشنگ تا امسال دلم قیلی ویلی بود چون دقیقا چندبار یک مثقالشو نزدیک 200 خریدم.. و از همه مهمتر اینکه مطمئن نبودم خالصه یا نه.. امسالم هنوز تازه شروع شده و الان میخوام سایت دیوار نصب کنم تا ببینم کجا گل قیمت مناسب و خوب میفروشن.. +غضنفر تو زمینش زعفرون داره و من تا پارسال گهگاهی کمکشون میکردم تو پاک کردن و نهایت بعدش خانومش یکم زعفران میداد.. پارسال یا پیارسال واقعا بخاطر عشقم به این گل ناز؛ بهشون گفتم یکروز که میرین سر زمین گل جمع کنین ما هم میایم و یکروز صبح من و دخمری و شوهر و مامی هم رفتیم کمکشون. هنوز خورشید نزده باید گلها جمع شه.. دیگه فکر کنید صبح زود رفتیم و تا عصر مشغول بودیم.. حالا ما بخاطر وارد نبودن یکمی از علف های سبز کنار گلها رو هم قاطی کرده بودیم. کلش شاید دو مشت میشد تو اون همه زعفرون.. وقتی رسیدیم تو حیاط مجتمع غضنفر که سبدو دستش گرفته بود مثل گاو پا میکوبید زمین و از حرصش دونه دونه علف سبزو از قاطی گلا جدا میکرد و با ضرب پرت میکرد زمین و تو دلش بد و بیراه میگفت.. بخاطر خانمش چیزی نگفتم ولی دیگه همون تجربه شد که دیگه اسم گل زعفرون اونهارو نیارم.. چندبارم که کلا حرف زعفران شده خانمش گفته پارسال حتی یکدونه گل هم نداد زعفرونامون!! و من فقط نگاه و فقط سکوت.. +ینی از پاک کردن سبزی خوردن و حبوبات و همه چی بیزارما فقططط گل زعفرون😚😚 سلام میگم که انقده دخمرم گیگیلی و عشقه هنوز حس میکنم چارده پونزده سالشه😚😚(لا حول و لا قوه الا باالله العلی العظیم😎) ماشالام باشه اصن به خودمم نمیاد امروز فردا مادر زن بشم💁😜 هنوز حس میکنم خیعلی کوچولوام😄 +پارسال تو مهمونی قومای شوهر، ی چندتا فامیل دورترشون هم بودن.. چند وقت پیش خارشوعر گفت که پسرخواهر شوهرم گفته باهاتون صحبت کنم واس دخمرت.. انگاری تو مهمونی دخمریو دیده و خوشش اومده و بعدشم از پیج اینستای من پیج شماهارو پیدا کرده و دیگه یک دل نه صد دل عاشق شده و میگه همه جوره بهم میایم.... گفتم وای نهههه دخمریم هنوز خیلی کوچیکه و اصلا تو فاز ازدواج نیست بعدشم مگه با یکبار دیدن و 4 تا عکس مگه میشه عاشق شد.. خلاصه که عاقا پسر مامان باباشو هم راضی کرده بود که بیان خواستگاری و خواهرشوهر هم چندبار از من خواست که اجازه بدم بیان.. ولی همه جوره دیدم بی فایده س و ما هیچ جوره آمادگی نداریم و مهم اینه که دخترمم راضی نبود. تا موضوعو فهمید حتی طفلکی عاقا دامادو هم مسدود کرد تا دیگه پیجشو نبینه.. اصلا از دل شکستن خوشم نمیاد ولی خب زندگی که بچه بازی نیست.. عاقا پسر هم هنوز سنش کم و تنها گزینه ای که داشت خونه پدربزرگش بود که تازه بهش ارث رسیده بود و داده بود اجاره و دلش بهمون خوش بود که ی سرمایه ای داره🙉 انشالا که خوشبخت شه 👌💚 + جالب بود دقیقا یکی دو ماه بعد اون خواهرم که شهر دیگه س.. یکروز تماس گرفت و گفت منو شوهرم عاشق دخترتیم و واقعا مثل دختر خودمون دوستش داریم.. چون پسرم میره دانشگاه و دختر دور و برش زیاده و از طرفی یکی از استاداش اومده سفارش کرده که مراقب پسرت باش این دخترای کلاسش تورش نزنن!! ما نگرانشیم و از طرفی دوست نداریم با غریبه و کسی که نمیشناسیم وصلت کنیم.. بیا و با بچه ها صحبت کنیم و کاری کنیم اینا با بیشتر مچ بشن و مال هم باشن.. نظر خودمو گفتم که الان خیلی زوده و دخترم الان تو فاز ازدواج نیست و از طرفی هم خودشون آزمون و خطا کنن و بعد انتخاب کنن خیلی بهتره. حالا چه ایرادی داره که فرضا با کسی هم دوست شن و ... ولی در نهایت گفتم باشه به دخمری میگم.... به دخمری گفتم و بتظرم اشتباه هم کردم که گفتم ... حالا تعجب کرد و خنده مسخره کرد ولی خب بدیش این بود که من نظر خواهرزادمو که نمیدونستم... اگر به دخمرم گفته بودم و دلش هوایی میشد چی؟؟😐 اخه دقیقا هفته بعدش خواهرم خودش سر صحبتو باز کرد که آررره چون امید درساش به پزشکی ربط داره و این حرفا... باهاش مطرح کردم گفته از نظر ژنتیکی ازدواج فامیلی مشکل داره و این حرفااااااا.... ولی خب من متوجه شدم که موضوع از چه قراره... حالا ژنتیک و اون بحثا جدا ولی خب خواهر ساده من و شوهرش در حال نقشه و برنامه ن که از راه دور پسرشونو کنترل کنن که مبادا دختری تورش بزنه.. ولی نمیدونن که پسرشو دخمرای دانشکده تور زدن!! ماه پیش هم که اینجا اومدن با انتخاب خودم برای دوست دخترش نیم ست و هدیه انتخاب کرد و بعنوان سوغات برد.. منم اصلا به رو نیاوردم و به خواهرمم چیزی نگفتم که باز بخواد استرسی شه! .. اینم از این و دغدغه پدرمادرا برای جگرگوشه هاشون. انشالا که راه همشون روشن و پراز خوشبختی باشه.. حجاب ای زاهد دیوانه در سیمای مردم نیست تو چشمان گناه آلوده را درویش کن کافیست حجاب از سیرت ما می شود آغاز؛ نی صورت نصیحت های کفرآلوده را با خویش کن کافیست تو از ایمان پنهان در دل مردم چه می دانی؟ به جای پند، ایمان خودت را بیش کن کافیست به جای وحشت از یک تار موی عاشقان؛فکری به حال گرگ های در لباس میش کن، کافیست..




ادامـه مطـلب
ادامـه مطـلب
| Designer |