کوچه باغ  ِ آرام

سلام

خوبین؟

بزارین از صبح براتون بگم که دختر خوبی شدم😬 و بعد از مدتهااااااا خودم تنهایی حاضر شدم و رفتم پارک نزدیک خونه.. البته اصلا اهل تنها بیرون رفتن نیستم و خواستم‌ که شروع کنم و برای بیرون رفتنم متکی و وصل به کسی نباشم. مثلا خیر سرم از همین امروزم باید اولین نوبتش شروع میشد😬

حالا چه ساعتی رفتم؟ تا خورشت قیمه بادمجونمو بزارم و مواد الویه شب و غذای پیشی هارو بزارم بپزه شد ساعت ۱۱ و نیم..

حالا بیرون آفتاب داااغ و کوچه های محله ما هم که همه شیب و بلندی و .. چون منطقه کوهستانی هست تقریبا همه کوچه ها یک کش و قوس شدیدی داره!! تا پارک محل رفتم و دکی کردم و زودی برگشتم و گفتم برای امروز بسه! شد ساعت ۱۲.. دقیق نیم ساعت و ۳۰۰۰ هزار قدم مثلا!

حالا از وقتی رسیدم خونه تا همین الان همه کانال ها و اخبار دارن از اشعه فرابنفش مضر این روزها میگن😬🤣 بخصوص ساعت ۱۱ اوج ضررش هست و واقعا تو دلم قهقه میزنم و به خل بازی خودم میخندم که چرا دقیقا باید استارت تنهایی بیرون رفتن و مثلا قدم زدنمو از همین امروز شروع کنم؟🙄😁

تاريخ دوشنبه سی ام تیر ۱۴۰۴سـاعت 21:29 نويسنده ونوس| |

سلام

آخ جون دیشب وقتی فهمیدیم اونها چندساعتی میمونن؛ وسط راه شام خریدیم و خودمونو رسوندیم جاده ییلاقی و دور همی.. تازه ۱۱ ونیم رسیدیم و تا ۱ بودیم.. غذای رستوران پلاو جاده طرقبه رودوست داریم. فقط دو پرس چلومرغ ازونجا خریدیم که غلام نخورد و گفت اشتهای غذای پختنی نداره و میوه خورد. یک پرس موند که امروز غزل ناهار میخوره و ما هم اشکنه کشک که هوس کردیم..

هوای خنک روی بالکن و کمی صحبت و دیدن بقیه خیلی خوب بود..

+ خیلی جالبه تا همین دیشب فکر میکردم هنوز ۴۷ یا ۴۸ سالمه! ولی دیشب با برنامه ای که خواهرشوهر فرستاده بود چشام گرد شد و کشف کردم که ۴۹ سال و ۳ ماه دارم!!!! و ۹ ماه دیگه ۵۰ساله میشم😁🤭

در اصل برام مهم نبوده که حساب کتاب کنم ولی نمی دونم چرا همچنان تو ۴۷ مونده بودم ولی از دیشب حس پیری بهم دست داد😂

+یادتونه یک زمانی گاز محور الکتریک مد بود؟؟ منم تو جهازم گاز ۵شعله فردار محور الکتریک خریدم..

وقتی این خونه اومدیم و گاز رو میزی خریدم، گازمو دادم که مامانم استفاده کنه🥺

دیگه بعد مامان، افه میخواست گازمو بده به کسی! گفتم نه خودم فر ندارم و بزار خودم بیارم رو تراس خونه میزارم و اگه فرش! کا‌ر کرد استفاده میکنم. آخه غزل همش میگه فر و دوست داره غذاهای متنوع جوون پسند امتحان کنه. فرهای الانم که حسابی گرونن..

حالا چند هفته ای هست فر محور الکتریکمون! روی تراس هست.. الان این پست رو بزارم و برم حسابی بعد اینهمه سال بشورمش و بعد ببینم میشه از فر استفاده کنیم یا نه.

امیدوارم درست باشه و توش غذاهای خومزه درست کنیم. خودمم که کلا استفادشو فراموش کردم همون اوایل خونه داریم دوسه باری پیتزا درست کرده بودم دیگه کلا با فر کار نکردم. ما به خاطر غزل خیلی مصرف روغنمون بالاست و سرخ کردنی زیاد درست می کنم.. انشالا با خانومه فر! کمی به سلامت غذاییمون کمک کنیم👻

تاريخ جمعه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۴سـاعت 13:2 نويسنده ونوس| |

سلام

خودم سر کارم ولی دلم باغ خواهرشوهر!..

امشب قرار گذاشتن چندساعتی دورهمی برن اونجا و شام بخورن ولی ما همه سر کاریم و نمیشه بریم..

دلم تالاپ تولوپه هااا.. تو این لحظه دلم تو جمع بودن و نشستن روی بالکن کنار رود و دورهمی خواست🥺..

تاريخ پنجشنبه بیست و ششم تیر ۱۴۰۴سـاعت 19:28 نويسنده ونوس| |

سلام

قرمه سبزی و تخم مرغ آبپز روی گازه و منتظرم اگه خانواده تا یکربع دیگه نیومدن.. ناهارمو بخورم.

تخم مرغ آب پز مال میلو پیشی هست و پیشی های محل کارم.. مامانه با ۳ تا بچش.. مامانشون که زرده تخم مرغ دوست داره نمیدونم بچه هاشم استقبال میکنن یا نه.

دیروز یک قابلمه مدل سوپی براشون غذا درست کردم ولی دوست نداشتن! پرروها بال و رون هم نمیخورن فقط سینه مرغ!.

یخچال خیلی نامرتب شده بود.. چون جاش بده! حتما باید غلام میاوردش جلو و برای همین گفته بودم ۶ صبح که میخوای بری حتما بیدارم کن..

از ۶ تا ۹ مشغول بودم ولی بازم از سر باز کنی بود!مثل قدیما حوصله بیشتر وقت گذاشتن نداشتم.. بعدم انگاری کوه کندم تا ۱۲ خوابیدم..

خیلی تنهام! و دلم می خواد با این تنهایی کنار بیام.. تنهایی قدم بزنم.. تنهایی پارک برم.. تنهایی خودمو بغل کنم.. تنهایی حال خودمو خوب کنم.. ولی .........

تاريخ چهارشنبه بیست و پنجم تیر ۱۴۰۴سـاعت 14:31 نويسنده ونوس| |

سلام

دیروز اولین سالگرد اومی بود.. بخاطر کاری که داداشم کرد هیچکدوم از خانواده اومی نیومدن! صدالبته که حق داشتند. ما خودمون هنوز از کار داداشمون ناراحتیم.. چه برسه به اونها!

در عوض مریم مقدس و تمام خانوادش تشریف آوردند که این وسط دل ماها بیشتر از قبل برای اومی آتیش می گرفت..

مریم مقدس جایگزین اومی هست و زن جدید داداش.. و جالبه که دقیقا فوت اومی ۲۰ تیر هست و تولد مریم مقدس هم ۲۰ تیر!!!

حالا چرا بهش میگیم مریم مقدس؟ چون خیعلی خودشو از خواص میدونه! همش توهم میزنه که از طرف خدا یا بندگان خاص خدا بهش الهاماتی میشه و ..

داداشم آب از لب و لوچش میریزه و از مریم جانش تعریف میکنه. مثلا میگه میدونستی حافظ کل قرآن هست؟ می دونستی هر وقت برای دوقلوها کاری انجام میده؛ اومی میاد تو خوابش و ازش تشکر می کنه؟ می دونستی بدون اینکه فلانی یا عکسشو ببینه؛ خوابشو دیده بود؟ می دونستی دست غیب میاد کمکش؟؟

مثلا یک سری زورکی هممونو ناهار دعوت کرد.. از روی تعارف بهش می گفتیم تو زحمت افتادی و دستت درد نکنه.. قسم می خورد می گفت آماده کردن همش یک ساعت زمان برده!! حالا ناهارش قرمه سبزی بود و مرغ و کشک بادمجون و.....

حالا جالبه اومی طفلک خیلی دست و پا دار و با سلیقه بود و به روز... ولی این مریمه! خیلی دموده و از منطقه ضعیف..

داداشم بعد مهمونیشون می گفت هر وقت مهمون داشتیم اومی از چندروز قبلش استرس می گرفت و گیج میشد چکا کنه ولی مریم انقدر فرز و دست و پا دار هست و روز مهمونی فقط یکساعت تو آشپزخونه بود و من مطمئنم یکی بهش کمک می کنه!!!! منظورش نیروی ماورایی و دست غیب و نیروهای روحانی!

اومی همیشه پیش ماها به داداشم می گفت تاج سرم و خیلی خیلی احترامشو داشت و قربون صدقشون میشد.. در عوض مریم مقدس هروقت مجبوری میبینمش میگه بنده خدا داداشتون اخلاقش بد نیسسسست!! فقط کم پوله! درآمدش کمه!! حالا بدبخت شیفت صبح یکجا کار میکنه حقوق ثابت داره عصرها هم مشاوره کاریشون هست که خصوصی کار میکنه.. این در حالی هست که تمام خانواده مریم پایین ترین نقطه شهر سکونت دارند و خودشم رفته همونجا زندگی میکنه ولی اینهمه ادعا داره..

فقط من موندم کسی که بقول خودش ایمان تا این حد قوی و خاص داره و حافظ کل قرآن هست، اینو نمی دونه عشوه گری و دل یک مرد زن دار رو بردن، گناه بزرگی هست؟؟؟ طوری که وقتی اومی مریض بوده و سخت ترین روزهای عمرشو میگذروند این دوتا در حال دلبری و قول و قرار ازدواج خودشون بودن.‌. طوری که روزهایی که اومی جون میداد این دوتا لباس عروس و حلقه ازدواجشونو هم انتخاب کردن!! طوری بود که داداشم که انقدر قبلش عاشقانه اومی رو دوست داشت تو بیمارستان وقتی پرستارا گفتن لحظات آخر عمرش هست اگر شوهرش میخواد بیاد روی سرش باهاش حرف بزنه، داداشم نرفت و گفت من باهاش حرفامو زدم!!!!! طوری که وقتی مرد و حتی لحظه خاکسپاری زنش یک قطره اشک نریخت!!

آیا تو دین و باورهای مریم مقدس این کار یعنی معاشرت و دل و قلوه دادن به مرد زن دار! خلاف شرع و گناه نبوده؟؟

+ من خودم هیچوقت آدم پاک و کاردرست و منزهی نبودم ولی حداقل هیچ ادعایی هم ندارم.. ولی افرادی مثل مریم مقدس! که ادعاشون میشه که دیگه نباید این کثافت کاریو انجام بدن!

تاريخ یکشنبه بیست و دوم تیر ۱۴۰۴سـاعت 20:59 نويسنده ونوس| |

سلام

برای جمعه پیش هماهنگ کرده بودیم که بریم باغ خواهر بزرگه و تا عصر شنبه یعنی عید غدیر اونجا باشیم..

۶ صبح جمعه که ساعتو برای حمام کوک کرده بودم.. اول نت روشن کردم که دیدم خواهر دومی خبر جنگ داده!! خیلی نگران و دپرس شدیم و تو گروه گفتیم باغو بیخیال دیگه حس رفتن نداریم که خواهر بزرگه گفت الا بلا باید بیاین اعصابمون خورد شد تنها باشیم دق می‌کنیم! رفتیم اونجا ولی همه دمغ بودیم و همش اخبار چک می کردیم..

شنبه افه بهم‌ زنگ زد و اعصابش از داداشم خورد بود و مثلا زنگ‌زد درد و دل کنه.. داداش من خیلییییی متعصبانه طرفدار ج ا هست و همون صبح که میفهمه فرمانده ها رو زدن.. افه میگه به قدری این زده تو سر خودش و بلند گریه میکرده که مامانتون مرد!! ندیدم اونطوری بزنه تو سر و صورت خودش.. و تاکید کرد که جوش زدن هم براش خوب نیست باز کار میده دست خودش!!

راستش هنوز روزهای اول بود و ما هم میترسیدیم که شهر ما هم بمباران شه هرچند من که وارد نیستم ولی اکثریت میگفتن موشک های اسرائیل به اینجا نمیرسه! غزل همش می گفت کوله آماده کن که اگه اینجام خطری شد بریم باغ غضنفر ! اونجام که خداروشکر جز آغل گوسفند و مرغ چیزی نداره و اگه میرفتیم باید چادر میزدیم..

بمیرم برای شماهایی که مجبور شدین خونه زندگی هاتونو آرامشتونو بزارین و از روی اجبار برین جای امن تر.. خدایی خیلی خیلی شرایط سختی هست و امیدوارم خیلی زیاد اذیت نشده باشین.

بعد هم‌ که دیگه نت ها قطع شد و مثل گیج و منگ ها هیچ کانالی برای اخبار نداشتیم‌و کلافه بودم و ازین و اون جریانو میپرسیدم و با ترس ولرز‌میومدم کار.. تا اینکه اینجام ناامن شد و هرروز با ترس و لرز سراغ داداش هام که خونه هاشون نزدیکتر به صداها بودو می گرفتیم..

تا اینکه یکروز داداش کوچیکه زنگ زد و گفت حالم دوباره بد شده .. بیا خونمون که اگر نصف شب مجبور شدم اورژانسی بستری شم پیش بچه ها باشی!..

بله دیگه با شوکی که سر اخبار جنگ بهش وارد شد و سنگینی وسایلی که تو اسباب کشی دو هفنه قبلش جابجا کرده بود.. مجدد خونریزی های داخلی روده ش شروع شده بود و ضعف شدید داشت.. با ترس رسیدم خونشون و هر چی زورش کردم همون لحظه بریم بیمارستان گوش نکرد و گفت نمیشه یک مقدار پول تو کارتم هست که از ترس هکرها کارتمو مسدود کردم .. فردا اول وقت باید برم بانک که اگر بستری بودنم طول کشید پول داشته باشیم!

طرف شب که شد پدافندها روشن شدن و منی که اولین بار بود این صداهارو از نزدیک میشنیدم؛ قیافه ترسناکم دیدنی بود و افه و داداشم بهم میخندیدن! داداش بزرگه هم رسید که اگه لازم شد بریم بیمارستان همراه باشه..

من رفته بودم که شب پیش بچه ها بمونم تا نترسن!! ولی اونقدر خودم ترسوام که به داداش بزرگه گفتم اگه تو میمونی من با بچه ها برم خونه خودمون و چندروز اونجا مراقبشون باشم تا شمام به کارای بیمارستان برسین!...

بچه ها رو آماده کردم و راه افتادیم همینکه رسیدیم سر کوچشون دوباره صداهای وحشتناک پدافندها شروع شد. دقیقا جای بیمارستان ۱۷ شهریور بودیم که انگار روی سر ما بودن!! قلبم اومد تو دهنم و از طرفی نگران غزل بودم که با دوستش بیرون بود.. دیگه تا برسیم خونه مردم و زنده شدم..

این جنگ مثل کابوس بود و درسته اینجا خرابی نداشتیم ولی واقعا هرلحظه غصه شماهایی که تو دل جنگ بودینو میخوردم.. امیدوارم حال همگی تون خوب باشه و به سلامت برگردین خونه هاتون.. اگرم به هر دلیلی خونتون موندین باید بگم ایول دارین و خیلی شجاعید آفرین.. خدا خودش همتونو حفظ کنه..

حالا اسرائیل و موشک هاش به کنار...فقط می گفتن امنیت داریم پس اینهمه خرابکار و جاسوس داخلی که تو کشور و شهرهامون ریخته از کجا سبز شدن؟؟ قطعا که حتما موضوع های مهمتر!!!!!! از اهمیت بیشتری برخوردار بوده که حواس ها پرت اونها شده و این خرابکارها به راحتی اومدن تو شهرهامون و بقول خودشون با عینک دودی و سامسونیت بزرگ و یا پیک موتوری دارن تو ایرانمون و بین هموطنانمون زندگی می کنن؟!

تاريخ چهارشنبه چهارم تیر ۱۴۰۴سـاعت 21:43 نويسنده ونوس| |

سلام

نت که قطعه و حتی وبلاگ نمیتونستم بیام ولی دیروز برنامه دیوار رو اتفاقی دیدم و گفتم بهتون بگم..

تو دیوار مشهد آگهی های زیادی برای اسکان هموطنان جنگزده بصورت رایگان یا با قیمت خیلی کم‌ زده..

اگر هنوز هم شرایطتون طوری هست که نمیتونین به خونه هاتون برگردین و یا خدایی نکرده خونتون تو جنگ تخریب شده و از طرفی پول کافی برای اجاره جای خاصی ندارین میتونین تا مشخص شدن‌ تکلیف ازین‌امکانات استفاده کنید..

حتما شهرهای دیگه هم این امکانو دارن ولی گفتم در مورد مشهد بهتون بگم

اگه سختتونه برنامه دیوار برین بمن بگین شماره اون افرادو براتون بفرستم‌تا خودتون هماهنگ کنین. فقط همه جا نوشته حیوان خانگی قبول نمیکنن با خودتون بیارین..

تاريخ سه شنبه سوم تیر ۱۴۰۴سـاعت 14:13 نويسنده ونوس| |

Designer