کوچه باغ  ِ آرام

سلام

گندم یک

طبق روال سالهای نه چندان دور، امسال هم خونه تکونی شروع نکردم. تنها نشانه از اومدن عید تو خونمون سبزه گندمم! هست که دو سانت قد کشیده..

چندروز پیش به غلام گفتم دو نوع گندم بخره.. یکی برای آش و سوپ واون یکی برای درست کردن جوانه گندم و کمیش هم برای کبوترا و سبزه عید!

دوتا شبیه هم بود با کمی تفاوت و ازونجا که شک داشتم و سرش غر زدم گفت یکمی شو امتحان کن..

خیس کردم و جوانه زد.. دلم خواست زودتر یک سبزه کوچولو بزارم و مابقیشو هم گذاشتم یخچال که با سالاد بخوریم..

گندم دو

پارسالا شنیده بودم مقداری گندم تو ظرف چوبی بریزیمو تو خونه نگه داری کنیم برکت و آرامش و حال خوب میاره..

دلم خواست امتحانش کنم!

امروز که برای خرید ملزومات(فرچه توالت😁) تو فروشگاه بودم، یک ظرف چوبی کوچولو هم خریدمو وقتی رسیدم خونه با نیت خوب توش گندم ریختم..

گندم سه

برای اینکه بدونم ظرف گندممو، کجای خونه و به چه نحوی نگهداری کنم، تو گوگل سرچ کردم و یک منظره از گندم های طلایی دیدم که آدما در حال درو بودن..

وااااای خیلییی حس خوبی بود.. همونجا دلم خواست ی تابلو نقاشی بزرگ از گندم و حواشیش داشته باشم..

حس میکنم رو یکی از دیوارای خونه همچین طرحی باشه چقدر خونه انرژی مثبت‌ میشه.. بی سلیقه م؟ خیلی؟😊🙃

بلخره که اینجوراست.‌. امروز گندم دل منو برد

تاريخ یکشنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۲سـاعت 21:40 نويسنده ونوس| |

سلام

+ استوری گذاشته که هزار بار دیگه هم به عقب برگردم، باز هم انتخابم تویی!

بخدا برای شوهر اولش هم یادمه همینو استوری کرده بود🤔

+ برای غلام اسنپ زدم ببینم تا پیامبر اعظم! قیمت اسنپ چند میشه؟

تو مشهد به یمن صاحبان حرمسراها😉به جای اسم‌ گل و بلبل اسم بلوار و خیابون ها همینقدر دلی انتخاب شده..

بلوار پیامبر اعظم _ اقدسیه_ مجیدیه_ امیریه _سجادیه_ رفسنجانی_ خمینی و ...

نه اینکه بگم این اسامی زشته .. واقعا که نه! و برازنده صاحبان‌ بزرگوار این نامها.... ولی واقعا به درد نامگذاری خیابان ها و بلوارهای یک شهر نمیخوره😏

+ امروز غلامو زورکی کشوندن شرکت چون کارشون‌گیر بود.. خیلی سختم بود خودم‌کتری روشن کنم.. خودم نون بزارم گرم شه و سینی صبحانمو بیارم..

تازه قدرشو فهمیدم😁

+ وزن اومی زیر استاندارد شده.. بهش شیرخشک تجویز کردن تا به زور آب و آب میوه بخوره تا کمی وزن بگیره😑

+ از پنجره اتاق خواب صدای سرایدار پیر و کشیدن بیل اومد که برفهارو از پیاده رو جمع می کرد..

دلش هم پر بود هر رهگذری رد میشد میگفت بهم‌گفتن پیاده رو تمیز کن‌ولی دریغ از یک جارو یا پاروی حسابی!

سریع شمارشو از غلام‌گرفتم..

بهش گفتم کی بهتون گفته تو کوچه رو تمیز کنید؟

گفت یکی از همسایه ها یک پسربچه فرستاد که تمیز کنم..

گفتم نمی خواد زحمت بکشید.. اصلا وظیفه شما نیست با این حقوقی که بهتون میدن زحمت بیرون‌مجتمع هم بکشید..

گفت باز ناراحت نشن چیزی بگن!!

گفتم نه مشکلی نیست هرکی گفت بگین فلانی گفته و خواستن با خودم تماس بگیرن..

بنده خدا خوشحال شد و ادامه نداد

بخدا خجالت نمیکشن روزی ۷۰ هزار تومن(ببخشید۸۳هزار و سیصد تومان) به بنده خدا حقوق میدن بعد توقع هاشون تا ناکجاآباده😤

از یک پیرمرد نجیب ۷۰ ساله ی آبروداره زحمت کش چه توقعی دارید؟😪

+ بلاگ اسکای خراب شد؟ چرا باز نمیشه🤔

تاريخ شنبه چهاردهم بهمن ۱۴۰۲سـاعت 11:22 نويسنده ونوس| |

سلام

فرایدی نایتتون بخیر🤔😄

صبح دیر بیدار شدم و طبق قولی که دیشب به غزل داده بودم گفتم زودتر ناهارو بزارم تا بعدش بریم پارک‌پیاده روی..

من برای چاقیم و غزل برای سنگ‌کلیه ش.

شوید پلو دم گذاشتم و به مامی زنگ زدم‌تا اگه هست یک‌کوچولو برم پیشش. گفت خونه ففه هستم. دیشب با افه اومدیم اینجا.

ففه برای تولد پسرش دعوتمون کرده بود ولی خودش میدونست ۵شنبه سر کارم و نمیتونم برم و نرفتیم چون راهشون خیلی دوره..

ففه گوشیو گرفت و گفت ظهر بیاین خونمون. یهو چشمم به بیرون افتاد که شدید داره برف میاد.. تو یکربع کلی نشست رو درختا و زمین..

خیلی دلم میخواست بریم ولی زنجیر چرخ نداشتیم و تو جاده قطعا راه برگشت اذیت می شدیم. به غزل گفتم ناهار بخوریم بریم کوهسنگی..

حاضر شدیم‌ و ماشینو از پارکینگ آوردیم بیرون که دیدیم اووهههه چه برفی نشسته!

خونه ماهم کوهستانی هست و کوچه ما کمی شیب داره.. یک همسایمون که از بیرون برمی گشت گفت نرین که دیگه گیر میکنید و نمیشه از کوچه بیاین بالا..

با ناراحتی ماشینو برگردوندیم پارکینگ و گفتیم نهایت تا سر خیابون پیاده بریم و برگردیم.. که اونقدرررر هوا دلچسب و ملایم و برف زیبا بود که ۴ ساعت تمام کوچه باغ ها و کنار رودخونه و خیابون اصلی ها رو قدم زدیم.. غزل که همش لایو می گرفت و می گفت دوست دارم تا شب زیر برفا قدم بزنم..

ی جاهایی طرف ییلاق جاغرق ماشین ها بخاطر شیب جاده و یخ سر میخوردن و ترافیک‌شده بود و همه به هم کمک می کردن. و ما خوشحال بودیم ازینکه با ماشین نرفتیم که هی تو ترافیکا بمونیم و از قدم زدنمون لذت زیادی بردیم خداروشکرررر..

تا رسیدیم خونه غزل لباس عوض کرد و دوباره با دوستش رفت کافه و الان زنگ‌زدم ببینم‌کجان گفت شام درست نکن داریم بلال می خوریم.. گفتم کوفتک این همه کتلت دارم سرخ می کنممم .. گفت شاید تا اخر شب گرسنمون‌شد!

هوووف غلام‌ هم صدبار هی گفت این‌ کباب ها نسوزه... برم ببینم چطورن؟

میلو عشقم رو پتو کنار پاهام دراز کشیده و عشق میکنه.. خورررر خووورررر

عکسو تو پست قبل گذاشتم

تاريخ جمعه سیزدهم بهمن ۱۴۰۲سـاعت 21:45 نويسنده ونوس| |

سلام

کیا خونه ان؟

شاید دوتا عکس برفی بزارم

بیگوذارم یا نگوذارم؟

😤😤 بچه ها حجم عکس زیاده لود کردم خیلییی بزرگ بد شد

یک روشی بود که لینک میفرستادیم تا جای دیگه ببینید اونم‌بلد نیستم ببخشیدااا

🌻❤بچااا همون سایز بزرگ فعلا گذاشتم نمیدونم براتون دیده میشه یا ن؟

رمز 121

ببینید من‌ چه مهلبونممم رمز به همتون میدم😁

اگه عکسا دیده شد بهم ی خبری بدین. دوتا عکس بود

بعد میام یکم براتون‌تعریف میکنم. فعلا برم کتلت سرخ کنم شاید دوست دخترم باهاش بیاد خونه و شام نداریم

دوستتون دارم

👌🏽راستی تو عکس یک‌نکته وجود داره هرکی بگه معلومه خیلی زرنگه🤔😄


ادامـه مطـلب
تاريخ جمعه سیزدهم بهمن ۱۴۰۲سـاعت 18:58 نويسنده ونوس| |

سلام

۱۰ صبح و در حالیکه اولین برف زمستونی باریدن گرفته بود به محضر رسیدیم. خداروشکر همه چی خوب پیش رفت.‌ یک جاهایی خودمو نگه داشتم تا گریه نکنم..

این وسط خواهرزاده کوچولو هم زنگ زد و گریه و هق هق که روکو مرد! حیوون بی زبونو دوسال تو هوای گرم و سرد شرجی شمال تو حیاط نگهداشتن. تابستون رفتم پیشش دلم کباب شد ازون وضعیتی که تو آفتاب شرجی تو حیاط داشت.. حیوان نگه داشتن مسئولیت میخواد و امکانات.. نمیشه بخاطر خودخواهی خودمون یک بی زبونه مظلومو اسیر کنیم ولی بهش امکانات ندیم.. بهرحال بخاطر مسائلی حیوون بی زبون مریض شد و دیر به دادش رسیدن و امروز مرد..

همون‌وسط محضر بمن زنگ زدن و همشون گریه گریه.. گفتم وسط مراسمم و بعد تماس می گیرم..

بعد محضر رفتیم که بریم سر مزار بابام و اینا.. برف شدیدتر شد و یخ زدیم..

۴خانواده بودیم و رفتیم رستوران همیشگی.. هرکی‌برای خودش غذایی که می خواست سفارش داد و کنار هم خوردیم.

خانواده غِلام هم قرار بود برن مزار دامادشون ولی خوب شد زنگ زدیم. همه گفتن بخاطر هوا قرار شده نریم و جالب که نه تو گروهشون اعلام کرده بودن و نه کسی به غلام گفته بود.

به غلام گفتم حالا که اینجاییم بریم دیدن بابات. حالا کی ۳‌ظهر.. رفتیم و بعد خوردن یک‌چای گفتم همونجا ی چرتی بزنیم تا ۴ راه بیفتیم برم سر کارم. تا ۱۰ هم سر کار بودم و خوب بود..

تو پت شاپ هم محمد دوتا همستر آورده بود که چندروز پیش یک بچه آوردن. بچش هنوز گوشت خالص و بندانگشتی بود.. محمد می گفت نباید بهشون دست بزنیم وقتی احساس خطر کنن بچشو می خوره!! این چندروز مراقب بودیم و دورادور نگاهشون می کردم.. امروز دیدم بچه هه نیست.. محمد گفت شاید بچه رو خورده باشن!

هیچی دیگه برای اون یک بندانگشتی هم غصه خوردم..

وقت اومدن برای گربه های نزدیک خونه هم غذا گربه برداشتم.. هوای یخ و سرد کوچولوها گناه دارن..

شام هم نداشتیم سرشیر و عسل خوردمی..

الهی آمین که هیچ حیوون و انسانی این شبهای سرد گرسنه و بی پناه نباشه🙏

امروز تو محضر فقط یک عکس دسته جمعی معمولی گرفتیم.. عکسو کات کردم و سایزش کم کیفیتش خیلی پایین اومد. بعد مدتها گفتم رخ بنمایم ونوس هپلی ساده تونو تو ادامه ببینید😋

تاريخ جمعه ششم بهمن ۱۴۰۲سـاعت 0:57 نويسنده ونوس| |

سلام اون الیکوم

شب بخیر

فردا صبح ان شاالله میریم محضر عقد یکی از دوقلوها

بعد هم‌ برنامه چندجا گذاشتیم و عصر هم برم‌کار.

برای محضر نمی دونم‌چه شالی بپوشم‌که به مانتو شلوار مشکی م بیاد! کلا اهل خرید نیستم و برام‌ مهم‌نیست و تازه وقتی یک مهمونی دعوتم‌به عمق ماجرا پی میبرم‌که چیز مناسبی ندارم. گیه!

برای غلام‌ هم چیزی نخریدم و یک‌تبریک الکی گفتم چون‌واقعنی دلم سوخت که تبریکم نگم.

چند شب پیشا زن غضنفر دوتا خواهرامو دعوت کرده بود + دخترم که شام برن خونه شون. به من و غلام‌ ولی نگفت..

صبح روز بعدشم غزل بیدار شد که قبل کلاس ورزشش بره خونه خالش صبحانه با اونا بخوره.. یهو خواهرم زنگید که بیا دنبال غزل احتمالا سنگ‌کلیه ش میخواد دفع شه و درد داره و ...

دیگه باباش رفت آوردش و حساااابی درد داشت و تهوع.. لامصب درد سنگ‌کلیه مثل درد زایمانه انگاری.. می گرفت و عذابش میداد و از شدت درد بالا می آورد.. چند دقه اون وسط راحت بود تا درد دوباره..

بردمش اورژانس بیمارستان خصوصی و بهش سرم و چندتا آمپول مسکن و شیاف داد و تا ظهر برگشتیم خونه. بعد اونم فعلا دیگه سراغش نیومد. امیدوارم تا سنگ خان زیاد بزرگ نشده دفع شه و اذیت نشه.

دیروقته وگرنه میخواستم از شیرین کاری مامانم بگم که یادم بمونه برای پست بعد

شب عالی متعالی

در پناه خدا شاد و سلامت باشید

تاريخ پنجشنبه پنجم بهمن ۱۴۰۲سـاعت 0:16 نويسنده ونوس| |

سلامعلیکممممم

خوبین بچه ها؟

احیانا کسی‌تو فنی‌حرفه ای تهران‌نیست من فقط یک سوال دارم؟

تاريخ چهارشنبه چهارم بهمن ۱۴۰۲سـاعت 21:57 نويسنده ونوس| |

Designer