کوچه باغ  ِ آرام

😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

خیلی ناراحتم

برای ایرانمون🖤🖤🖤🖤🖤😢

برای مردم بی پناه و بی پناهگاهمون😭😭😭

کاش بخاطر مردم بدبخت کمی کوتاه میومدن😐

اینو می نوشتم صدا سیما رو هم زدن

یعنی به هیچی رحم ندارن دیگه🥺🥺🥺

تاريخ دوشنبه بیست و ششم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 18:44 نويسنده ونوس| |

یک نکته ای رو امشب هضم کردم..

همیشه فکر می کردم فقط افرادی که خط اول جنگ باشن و یا کارمندایی که ماموریتی چیزی میرن اگر بمیرن .. فقط به اونها میگن شهید..

نمی دونستم تو زمان جنگ یک‌ کشور، هر کی زیر بمباران و در اثر جنگ بمیره هم شهید حساب میشه و به خانوادش حقوق میدن!

اینو چرا گفتم؟؟ چون عصر از زبون جاری شنیدم که شوهرش گفته تو برو شهرتون و من می مونم تهران تا شهید شم و به تو حقوق بدن!!

منم ندانسته گفتم مگه به افراد عادی امتیازات شهید میدن؟

حالا امشب متوجه شدم من اشتباه می کنم..

در جواب اون دوست عزیزی که تو کامنت پست قبل منو با تحلیل هام مسخره کرده بود بگم که من واقعا جواب هر کامنتی رو از نقطه نظرررر خودم! نوشتم ولی پاک کردم.. نوشتم و پاک‌ کردمممم.. چرا چون واقعیتو بگم از جاسو.س ها میترسم.. میترسم اینجا حرفی بزنم و بخاطرش بازخواست شم و ببرنم ناکجا آباد. وگرنه که به اندازه کافی حرف و جمله دارم برای تحلیل و تجزیه.. حتی اسم ر.هبر رو چندبار نوشتممم باز از ترس پاک کردم و کلمه جایگزین نوشتم تا بخاطر همینها به درک واصل نشم........

نکته دیگه ام واقعا حوصله بحث با نظرات مخالفمو ندارم.. حوصله ندارم جواب سربالا بدم باز اون بیاد یک چیز دیگه بنویسه. خلاصه و الکی جواب دادم که فقط تمام شه همین...

+ پ ن : بیا همین الانم تو گروه خانوادگیمون یک چیز معمولی نوشتم خواهرم یواشکی پیام داد بدو پاک کن ازین حرفا تو گروه نزارین که همه رو چک میکنن..

اعصابم ازین سکوت کانال ها سکوت وبلاگ ها از ترس خورد شده

تاريخ شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 23:2 نويسنده ونوس| |

سلامممممم

بچه ها یکم حرف بزنین خیلی نگرانم

خدایی نکرده برای شماها اتفاقی نیفتاد تو شهراتون؟

خدا لعنتشون کنه که بخاطر لج و لجبازی و عدم صداقتشون، با جون مردم بیگناه بازی می کنن ولی خودشون تو تونل های زیرزمینی قایم شدن😡

امیدوارم زودتر ماجرا ختم به خیر شه و جنگ ادامه نداشته باشه🤲🤲

تاريخ جمعه بیست و سوم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 8:31 نويسنده ونوس| |

سلام

عید غدیر دو تا خانه سالمندان هماهنگ کرده که دو شیفت برن دیدن سالمندان..

من‌ گفتم نمیام.. اصلا دلم نمیاد هیچ سالمندی رو ببینم!.. حتی تو اینستا هرجا در مورد مادر باشه یا عکس و فیلم مادری باشه همسن و سال مامان خودم؛ ردش می کنم و دلم نمیاد ببینم.. یعنی اینکه دلتنگ و احساساتی میشم!..

بعد هم به اونی که بهم خبر داد گفتم چندماه مادر خودش زمینگیر شد دست نکرد تو جیبش حداقل یک بسته ایزی لایف بخره یا یک دونه مرغ بخره بگه بریزین تو سوپ مامانم و ..

شبی که مامانش جون می داد و ما دوتای دیگه تا صبح روی سرش بودیم اون گوشی به دست اون ور خونه با زن جدیدش با صدای بلند گوشی اس ام اس بازی می کرد.. تااا صبح ح ح..

چه می دونم دنیا از دید اینام اینجوریه دیگه..

منم که نمیرم سالمندان بخاطر اینکه تحمل ندارم مامان های عزیزو تو اون شرایط ببینم و حالم بد میشه.. یک سری که آرایشگاه میرفتم برای کوتاهی موهای سالمندان رفتیم آسایشگاه تااااا چندروز حالم خیلی بد بود. اصلا دل دیدن ندارم..

خدا حافظ و نگهدار همشون باشه و عمر باعزت بهشون بده و اذیتشون نکنه🤲

تاريخ پنجشنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 11:47 نويسنده ونوس| |

سلام

چند شب پیش دکتر اومد پیشم و گفت کم پیدایی! گاهی بیا کلینیک حداقل یک چای بخور..

گفتم چون تنبلم و حوصلم نمیاد.. و اینطوری شد که بعد کمی حرف زدن گفت برو مشاور.. نشانه افسردگیه!

گفتم اتفاقا یکی دوتا قرص میخورم و حالم در کل خوبه فقط کم انرژی ام و حوصله حرف زدن ندارم..

گفت خب همین دیگه یک نشانه افسردگی همینه و بعدم قرار شد پادکست و فایل مدیتیشن بفرسته تا کار کنم.. روزی یکی دویارم پیام میده خوبی؟

راستش احوالپرسی مدامش بیشتر بهم حس منفی میده و تو اون پادکست هام انقدر کلمه اضطراب و تنش و افسردگی و کمبود عزت نفس تکرار میشه که اگه حالمم خوب باشه بیشتر حالم بد میشه.. واالاااا

فقط فایل های مدیتیشن رو دوست دارم که اونم هنوز انجام ندادم‌..

حالا دکتر می‌گفت باید فقط بری مشاور و حرف بزنی تا تخلیه شی.. می گفت من خودم بعد هر بار مشاوره و کنکاش درونم طوری حالت تهوع میگیرم که اون حال بدو بالا میارم و سبک میشم!!!

گفتم عهههه پس خواهرمم میره مشاور و میگه مشاوره طوری میره تو اعماق زندگیم که اگه قبلش هم حالم خوب بوده کلی بغض می کنم و گریه می کنم!! من همیشه فکر میکردم مشاورش خودش دیوانه هست که حال اینو بد می کنه!!!

گفت نه دیگه یا باید گریه کنی یا بالا بیاری!!تو هر شخصی یک مدل خودشو نشون میده......

ولی من اصلا دوست ندارم کسی اشکمو در بیاره و حال خوبمو بد کنه!🤔

من الان از زندگیم خیلی راضیم. عاشق خونمون و کارم هستم . فقط کم انرژی ام و مثلا هر شب بخودم قول میدم از فردا ورزش کنم نمیتونم. یعنی چون شبها دیر میرسیم و دیر میخوابم صبحهام نیاز دارم تا ۹ و ۱۰ بخوابم و بعدشم که ناهار و آشپزی و کار خونه و ...

فقط یک وقتایی موقت از همه بدم میاد خخخ باز زود خوب میشم..

اینها نشانه افسردگیه عایا؟ باید برم یک مشاور تا اعماق بچگیمو شخم بزنه و اشکمو در بیاره؟

تاريخ سه شنبه بیستم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 20:15 نويسنده ونوس| |

دوباره گیر دادن به دامپزشکی و پت شاپ ها و سگ گردانی تو خیابون و ماشین و حتی خونه!!

خب تو خونه کسی سگ وگربه داره به شما چه مربوطه؟

نسل جوان مملکت کم شده میخوان به هر طریقی فقط بچه آدمیزاد شیعه! اضافه کنن

مگه آسایش ورفاه برای مردم بدبخت گذاشتین که برای شما فرت وفرت بزان؟؟

تاريخ دوشنبه نوزدهم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 22:8 نويسنده ونوس| |

سلام

هوا ابری و ملس.. جون میده برای پیاده روی

و منی که دیشب بخودم قول دادم از همین فردا!! حداقل روزی نیم ساعت تنهایی برم بیرون....... باز هم اتاق خواب کذایی منو سمت خودش کشوند و دارم از روی تخت براتون می نویسم!

غزل ساعت ۷ و نیم رسید.. بهش کلی خوش گذشته بود ولی خسته راه بود.. رفت که تا ظهر بخوابه. منم خورشت کرفس گذاشتم که تا ظهر بپزه و خودمم دوباره چرت بزنم..

تاريخ یکشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 9:2 نويسنده ونوس| |

از چندسال پیش این فکر تو ذهنم بود که هروقت مامان فوت شه من طلاق بگیرم و حقوق بابام مال من شه..

بعد که این اتفاق افتاد چندبار به غلام گفتم ولی راضی نشد. می گفتم حالا واقعی که نه.. صوری جدا شیم ولی با هم زندگی کنیم!

از نظر من هر مویی ازین دولت بکنی، غنیمته!

ولی توجیه غلام این بود که این کار میشه دور زدن قانون و این پول برکت نداره و بهمون وفا نمیکنه..

می گفت همین پول زحمت کشی خودمون بیشتر بهمون وفا خواهد کرد!

دلیلی اصلی جفتمون هم این بود که خواهرکوچیکه موذی هست و شوهرشم ازون جلب هاست.. احتمال داره لو مون بده!

و البته در نهایت بخاطر یک موضوع کامل منصرف شدم و اونم این بود که من دلسوزم.. همیشه تو ذهنم این بود که اگر جدا شم و حقوقی بگیرم ماهانه به داداش و خواهر کوچیکم که همیشه نگرانشونم تقسیم کنم.. یعنی عملا فقط باعث میشدم پشت سرم حرف درست کنن در صورتیکه حتما نصف اون پولو پخش و پلا میکردم..

خواهرکوچیکه و شوهرش در ظاهر خیلی عاشق همن و من حتی یک درصد هم فکر نمیکردم همچین کاری کنه ولی مدتیه از وکیل نزدیکمون شنیدم که اونها برای جدایی صوری اقدام کردن و درحال طلاقن تا صاحب حقوق شن.. فقط ازین حرصم میگیره که رفتیم رشت خونشون اصلا به روی خودش نیاورد که حرفی بزنه یا اشاره ای کنه.. و تازه دوزاریم جاافتاد که خونه اجاره ای دومشون تو این شهر و جمع کردن مغازشون بهوای نبودن کاسبی دلیلش چیه!

ازش ناراحتم ولی در نهایت خوشحالم که صاحب حقوق ثابت میشن چون همیشه نگرانشون بودم..

تاريخ پنجشنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 20:42 نويسنده ونوس| |

سلام خوبین

مدتیه عاشق تخمه با طعم رنچ شدم. قطعا که یکی دیگر از عوامل چاقی هم خواهد بود!..

+اولین باره به خاطر کاری که کردم از غلام می ترسم!!!! فقط امیدوارم خدا تا جمعه رو بخیر بگذرونه و یک‌نفس راحت‌ بکشم..

+امروز ظهر مهمون داشتم و عصر بعد چای بستنی اونهارو گذاشتم خونه و خودم اومدم کار..

خواهرشوهر تهرانی بود و پدرشوهر و مادرشوهر.. ناهار قرمه سبزی و فسنجون پختم که جفتش خوب بود..

تاريخ چهارشنبه چهاردهم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 21:3 نويسنده ونوس| |

سلام

امروز تو مود اینم که همه بدن فقط من خوبم!

والا غیر دخمری و شوهری😂 فعلا چشم ندارم هیچکیو از فامیل اینوری اونوری ببینم..

از دست همه تو دلم شاکی و طلبکارم و نمی خوام ریختشونو ببینم😁

حالا اینجا اینجوری میگما ولی از صب گوشی هم دستمه و با همین حال به چند نفر زنگ زدم! از بس دورو هستم👻

تاريخ یکشنبه یازدهم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 12:16 نويسنده ونوس| |

سلام

خواستم بگم به عنوان یک دهه پنجاهی اعتراف میکنم زندگی به همون سبک قدیم و بی خبری از دنیا و همون حجب و حیای بچه ها و جوان ترها و دنیای بدون تکنولوژی رو بیشتر می پسندم..

زندگی اکثر جوان ها و خانواده های این روزها خلاصه شده در کافه ها و دودها و طعم های تلخ قهوه و نوشیدنی هایی که صددرصد کافه دار بخاطر جذب مشتری بیشتر مخدری هم چاشنی اش می کند..

خلاصه شده در دود و قلیان حاشیه جاده ییلاقی و کنار رودخانه ها..

در ویلاهای اجاره ای ناکجا آبادها و پارتی های سالم و ناسالم یکروزه و چندروزه..

دنیایی شده که همه در ظاهر شاد هستند و سعی دارند خودشونو شاد و رها نشون بدن ولی ته هیچ نگاهی آرامش و رضایت نیست..

امضا: یک عدد عقب مانده ی قهوه و نوشیدنی های جدید ندوست و دود و قلیون بلد نبود ولی نگران همه و همه های افراطی!..

تاريخ چهارشنبه هفتم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 14:7 نويسنده ونوس| |

سلام

الهی که سلامت و دل آرام باشید..

قرار بود جواب کامنت غزل خانوم خواننده عزیز وبمو بدم که ترجیح دادم پستش کنم تا همه بخونین و کلا حرف دلمو که خونه( همون قرمزه که تو رگ ها جریان داره) بزنم...

کلی کار دارم ولی گفتم اول اینجا حضورمو اعلام کنم بعد برم.. ناهارم که کباب تابه س‌ و کار ناهار ندارم.. ولی وسط آشپزخونه پر فنجون و ظرف ریزه پیزه س که باید بشورم!

افه اسباب کشی داره و چون چندماه با مامان یکجا زندگی میکردن و وسایل زندگی مامان همه خونه اونهاس. اونروز زنگ زد و گفت هرچی از وسایل مامان لازم ندارم میفرستم برای تو! چون اون چند ماه خیلی زحمت مامانو کشیدن ما نه پول رهن رو ازشون گرفتیم و نه دست به وسایل مامان زدیم.. گفتیم باشه برای خودتون.. حالا دیشب چند بسته ظرفهای معمولی مامانو که خود افه لازم نداشت فرستاد خونه من! غلام آورده بود و کف آشپزخونه پهن کرده بود.. از راه رسیدم دلم گررررفت.. دلم برای مامانم تنگ شد.. الانم دارم با یقه لباسم اشکامو پاک می کنم.. هم دلم نمیاد وسایلشو ببینم و استفاده کنم هم حیفم میاد که هیچ یادگاری ازش نداشته باشم..هنوز باورم نمیشه که مامان فرز و پر انگیزه مو دیگه ندارم!

بگذریم اول از همین پول بی برکت بگم که دلم برای داداشم گرفته.. اینروزا همش نگرانشم و کاری هم از دستم برنمیاد.. مثل خیلی از هموطن های عزیزمون کلا ۲۰ تومن حقوق داره و همون خونه ای که زندگی میکرد صابخونه کرد ماهی ۲۵ میلیون و مجبور شد دنبال خونه باشه. حالا ک زیرزمین گیر آورده ماهی ۱۲ تومن! مگه میشه با بقیه حقوقش شکم زن و بچه هاشو سیر کنه؟؟ یعنی چطوری میتونه؟؟

بخدا نه برای داداشم .. اینروزها این تورم وحشتناکو که می بینم مدااام فقط میگم اجاره نشین ها چکار میکنن؟؟ چقدر سختشونه.. خدا بهشون رحم کنه...

حالا منظورم همه اجاره نشین ها نیست.. خیلی ها اونقدری درآمد دارن که هزار برابر یک آدم خانه دار، خرج میکنن و مشکلی ندارن خداروشکر.. حرف من همین قشر معمولی هست که یا درآمدی ندارن یا خیلی کم هست..

همه اینها زیر سر دولتمردان بی کفایت و دزدمون هست!... خدا ذلیلشون کنه..

+ دیشب بخدا می دونین تو راه برگشت به چی فکر می کردم؟؟ چون نزدیک قسط وام هام هست.. می گفتم خدایا شکررر که هر وقت وامی میگیرم دقیقا زمانی هست که میخوام برم سفر.. در اصل خودم وقتی حرف سفر میشه خودم طوری با حسابم کار میکنم که قبل سفر بتونم وام رو بگیرم و بهم تعلق بگیره..

اگه تو پست قبل توضیح دادم که وام گرفتم و رفتم سفر، قصد داشتم در انتهای پستم توضیحات دیگه ای درین مورد بدم و از تورم بگم که واقعا حوصلم نکشید و بیخیالش شدم. وگرنه بخدا قصد نقش بازی کردن و هیچ چیز دیگه ای نداشتم..

وام تو این سفر یا سفر قبلیم برای من پایه و اصل سفرم بوده.. خب دوست داشتم جزئیاتشو بنویسم و توضیح بدم که بخاطر اینکه وام جور شد، تونستم برم.. وگرنه که بخدا نمیشد بریم و مجبور بودم باز غزلو تنها بفرستم..

می دونین آخر سفر غزل ازم پرسید چقدر خرج سفر شد؟؟ چون خریدهای خودشو اینهارو با هزینه خودش داده بود کلا میخواست بدونه ما چقدر خرج کردیم؟ پیامک بانک نگاه کردم و با حالت تعجب گفتم نزدیک ۲۵ میلیون!!!!

گفت مگه میشه چیزی نخریدی که؟؟

گفتم آره واقعا.. بعد گفتم حتما پیامک ها اشتباه شده و ماشین حساب برداشتم و ریز ریز پیامک هارو جمع زدم دیدم بععععله کاملا درسته و همون قدر کسر شده!

تو پستم از دنبال گشتن جا برای اقامت هم گفتم و بعد خونه خواهرشوهر.. خواستم اونجا توضیح بدم که بعد پشیمون شدم و حوصله نداشتم.. تو سایت جات با ما اقامت ها برای هر شب تقریبا نزدیک ۲ تومن پیدا میکردیم که قرار بود همونهارو رزرو کنیم که خواهرشوهر نزاشت و رفتیم خونش.. هیچ هزینه ای برای جای اقامت و خورد و خوراک نداشتیم.. یعنی خواهر شوهر نزاشت که مثلا یکی دو وعده رو من مهمونشون کنم.. با این وجود الکی الکی پول وامم رفت..

واقعا اگه قرار بود جا رزرو کنم و هزینه های خورد و خوراک هم با خودم میشد که دیگه رسما وسط سفر بدبخت میشدم ..

ما قبلا تو جامعه طبقه متوسط بودیم ولی حالا مثل خیلی ها شدیم زیر خط فقر و اگه گاهی از واقعیت میگم دلیلی نداره بخوام نقش بازی کنم .. فقط چون فازم اینه که جزئیات رو گاهی توضیح میدم این چیزهارو می نویسم..

کلا خیلی ناراحتم ازین اوضاع سخت اقتصادی که میدونم هنوزم روزهای خوبمون هست و فقط خدا آخر و عاقبتمونو بخیر کنه..

+ تا وام بعدی برای سفر خدا نگهدارتون😁😄

تاريخ سه شنبه ششم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 11:51 نويسنده ونوس| |

سلام

الهی که حال همگی تون خوب باشه.

غزل جونم اردیبهشت تهران امتحان داشت و قرار شد بعد ۲۰ سااااال خودمونم چندروزی بریم تهران.

اگه دلم به وامم خوش نبود که نمیتونستیم بریم. وام سی تومنی خواهرمو ازش امانت گرفتم که وقتی برگشتم سریع اقدام کنم و بهش برگردونم.

چندجا تو سایت ها در نظر گرفتم که رسیدیم برای اقامتمون بگیریم ولی خواهرشوهر تعارف کرد و گفت بیاین خونه ما.. دیگه کل ۴ روزو خونه اونا بودیم و خوب هوامونو داشت و خوش گذشت.. پایه هم بود همه جا مارو برد و خودشم همراهی کرد. یک روزشو هم رفتیم قم مراسم عزای یکی از نزدیکانشون. اونجام خیلی سال نرفته بودیم..

خواهرشوهر خیلی فرز و باسلیقه س. اصلا اون چندروز من نفهمیدم کی غذا گذاشت و کی کیک و شیرینی پخت..تا ما خواب بودیم بساط ناهار شامو ردیف می کرد و حتی پشت در اتاقمون چیزی میزاشت تا سر صبح بوی غذا اذیتمون نکنه..

اونم زیاد میاد مشهد و منم همیشه دعوتشون میکنم ولی خداییش دیگه مثل اون تیز و فرز نیستم.

راه برگشت هم رفتیم رامسر خونه خواهرم دو شب موندیم.. اونجا به خاطر مسائلی معذب تر از تهران بودم هرچند بنده های خدا سنگ تموم گذاشتن ولی از نظر دلی و همدلی تهران راحتتر بودم!

صبح تصمیم گرفتیم بریم آبگرم معروف رامسر.. اون آبگرم اصل کاریو رفتیم و وان خصوصی گرفتیم.. آبش از بس داغ بود که من و غزل نهایت تا نصف بدنمونو تو وان میبردیم ولی بهتون خیلی پیشنهاد می کنم.. خصوصی هاش خیلی مرتب و تمیز و باصفا بود.

راه برگشت ۱۷ ساعت یکسره تو راه بودیم تا برسیم خونه.. ۳ ساعت آخر غلام سردرد شد و تب و لرز کرد و غزل برای اولین بار ۳ ساعت تو جاده نشست..

فرداش دیدم بعللللهههه هرچی حرف میزنم آقا غلام سخت و سنگین میشنوه! هر چی میگفتم داد میزد چیییی؟؟ بعدم گفت صدا تو گوشم میپیچه و گوشم سنگینه...

اینجا بود که خوب پرس و جو کردم دیدم حاجاقااا تو آب به اون داغی که ما پاهامونم بزور گذاشتیم؛ با کله رفته تو آب!!! یعنی قشنننگ سرشو برده تو آب و خب آب به اون داغی و سنگینی فاتحه گوششو خونده!

متخصص رفت و گوششو شستشو داد و قطره ضد التهاب داد ولی همچنان گوشش سنگین و روی مخ هست!

دلم خوش بود خودش که حرف نمیزنه.. من حرفی بزنم و الکی سوال کنم تا جوابی چیزی بشنوم! حالا همونم نمیفهمه😄 هر چی میگم گوشاشو میاره سمت من و با صدای بلند میپرسه هاااا؟؟ چی گفتی؟؟؟

منم که حوصله دوبار تکرار کردن ندارم؛ از حرف زدنم پشیمون میشم و سکوت بر میگزینم🤭

تاريخ شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 21:56 نويسنده ونوس| |

سلام خوبین

دلم براتون تنگ شد اومدم یک کوچولو بنویسم و برم..

زندگی طبق معمول جریان داره و با این سنم! هنوز بین کار و خونه در چرخشم!..

فردا جمعه دوتا داداشامو ناهار دعوت کردم.. بعد چون غضنفر اینام همسایمون هستن مجبور شدم اونهارو هم بگم.. ازونطرفم خواهرم که تنها زندگی می کنه بازم نزدیک ماس و دیگه زشت بود اونو نگم!

حالا چی؟؟ ماه پیش که خانواده غلام دعوت بودن کابینت زیرگازم از جاش در اومد و فعلا نجار با یک چوب الکی لای درزش! سرپا نگهش داشت و کاملا خطرناکه گازو سنگین کنم..

جوجه مزه دار کردم که رو ایوون جوج بزنیم و قرار بود برنجم خونه غضنفر درست کنیم که براشون کاری پیش اومد و خواهرم گفت تو پلوپز درست کن.. تا حالا تو مهمونی برنج پلوپزی جلوتون گذاشته بودن؟😄

+گفته بودم خواهر بزرگم بعد از ۳۰ سال؛ یهویی شوهرشو گذاشت و خودش تنها خونه رهن کرد و خوش و خرم داره زندگی می کنه؟.‌ همیشه خدا در حال جنگ و بزن بزن و تهمت و قهر بودن.. شوهرش تریاک هم می کشید.. دیگه زد به سیم آخر و خونشو جدا کرد. حالا شوهرشو فقط نگه داشت که اگه بمیره حقوقش بهش برسه.. خودشم بازنشسته ش و حقوق داره خیالش راحته..

تو خانواده ما این شد اولین سوژه شوهر پرت کنون.....

+ پسر غضنفر با دوست دخترش همخونه س. ازدواج سفید.. چندروزه دختره دل درد شدید و خونریزی و دکترا اشتباه تشخیص دادن که کیست ترکیده.. آخر سر دیروز یک دکتر تشخیص حاملگی خارج رحم داد و سریع بستریش کردن.. حالا دیشب نصف شب میخوان عملش کنن؛ امضای مادرشو قبول نداشتن.... میگن بابا پدر دختره فوت شده و پیش مامانش زندگی میکرده و اونم که حی و حاضر اینجاست .. میگن نه فقطططط امضای پدر!...

حالا مامانه هم قبل فوت پدرش از باباهه جدا شده بوده و طلاق گرفتن و گواهی فوت هم نداشت..

تا صبح طول کشید تا خواهر دیگرش گواهی فوت باباشونو پیدا کرد و به بیمارستان نشون داد تا قبول کردن عملش کنن!!!!

خواهرم بهشون گفته چه قانون مسخره ای دارین که مریض داره میمیره و بدن خودش هست و رضایت داره.. مادرش رضایت داره.. اونوقت حتما باید امضای پدر باشه؟؟ میگن بله دیگه چون برداشتن لوله هم قطع عضو حساب میشه باید امضای پدر باشه!

تاريخ پنجشنبه یکم خرداد ۱۴۰۴سـاعت 21:59 نويسنده ونوس| |

Designer