کوچه باغ  ِ آرام

سلام

دیروز تولد متولد بود!

تو قلبم که جایی نداره ولی طبق روال هرسال خواستم خوشحال و سورپرایزش کنم که نشد..

یعنی وقت نشد حتی برای کیک بموقع!

دیشب غزل گفت فردا صبح خودم راه برگشت کیک میخرم و ظهر تولد میگیریم. ولی مشتریش کنسل کرد و دیگه گفتم راه دور نره. کیک های منطقه خودمون بی کیفیته و حیف پول!

دیگه ظهر به خود متولد زنگ زدم و گفتم سر راه برو خروس قندی و کیک بخر میخوایم سورپرایزت کنیم. شمع ۵۳ هم بخر.. اونم نه نگفت و طبق مشورت با خودم کیک انبه خرید که جاتون خالی بسی تازه و پرمغز و خوشمزه بود. ظهر قبل اومدن سر کار یک تولد ۵دقیقه ای برای بچه گرفتیم و شمع فووت کرد و چندتا عکس گرفتیمو هرکدوم یک مقدار کیک برداشتیم که سر کار بخوریم..

عکسها تو گوشی غزل هست و دیگه رفففتتتت تا برای ما ارسال کنه.. هنوز عکسهای سفر اردیبهشتمونو برامون نفرستاده! حتی نزاشته ببینیم..

فوق العاده ازینکه تو گوشیش عکسی که گرفته ببینیم یا بخواد عکسی برامون ارسال کنه بدش میاد.. یعنی حوصله نداره!

شمام همچین افرادی کنارتون دارین؟

برعکس خودم! عکسی که با گوشیم بگیرم هرکی بخواد سریع نشون میدم یا ارسال میکنم..

تاريخ دوشنبه سی و یکم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 20:56 نويسنده ونوس| |

سلام

پشت در نمونین بیاین اون ور


ادامـه مطـلب
تاريخ جمعه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 19:49 نويسنده ونوس| |

دندونپزشکی بودم و دوتا دندونمو عصب کشی کرد و ده میلیون گرفت. فعلا که بی حسم ولی دارو داد و گفت امشب از درد میمیری..

وای انقد استرس گرفتم من خیلی لوسم اصلا تحمل درد ندارم.

+ کسی تازه دندانپزشکی رفته که حدود قیمتی بمن بگه. چون این دندونامو که تراش داد .. طوری که گفت کناریش هم پوسیدگی داره و باید زود ترمیم شه و همه رو میگه دونه ای ۵ تومن..

زن غضنفر میگفت چه خبره گرررون میگه برو جای دیگه. و مشکل من اینجاست که جای دیگه بهتری سراغ ندارم

ولی اگه شماهام بگین گرونه یکم سرچ کنم برای دکتر دیگه

تاريخ یکشنبه بیست و سوم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 19:9 نويسنده ونوس| |

سلام

دیروز خبر دادن که خاله غلام فوت شده..

تنها بوده که قلبش میگیره و تازه روز بعد بچه هاش میبینن خبری نیست و میرن قفل درو میشکونن و با جنازه خاله روبرو میشن.

دیشب که برای خواهرشوهر تسلیت نوشتم‌ پرسیدم جسارتا مهمونیتون برقراره یا کنسل شد؟ فکر کردم چون رقص و اینام دارن به خاطر خالشون کنسل میکنه ولی گفت نه غذا سفارش دادم هست..

به خواهر شوهر دیگه زنگ‌ زدم تو بازار در حال خرید بود و گفت اومدم دلم باز شه. اون یکی هم با دوستاش تو پارک بود.

قرار بود برای مراسم تدفین امروز منتظر خبرشون باشیم و بخاطر همین غلام کامل امروزو مرخصی گرفت و خونه موند! منم آماده باش که خبر میدن و میریم..

دیگه دیدم خبری نشد از طرف غلام تو گروه آبجیاش نوشتم‌ که من امروز مرخصی گرفتم فکر کردم مراسم تشییع خاله امروز هست.. دیگه فردا نمیتونم بیام..

جالبه همه خواهراش تو مراسم تدفین خاله بودن و گفتن به ما هم تازه خبر دادن!! غلط کردین اگه تازه بهتون خبر دادن. راه به اون دوری کمه کم باید دوساعت قبلش بدونید که حاضر بشین و برین.

خلاصه که اینجام مثل تفریحاتشون غلام رو آدم حساب نکردند و چیزی نگفتن.

به درک بهش گفتم‌ مسجد و مراسم دیگرش هم من‌نمیام. خالت مهم بود که رفت.. خواهرات لیاقت ندارن به احترامشون از کار و زندگیم بزنم بیام تعزیه!

تاريخ یکشنبه بیست و سوم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 12:41 نويسنده ونوس| |

سلام

۵شنبه خارشوهر من و غزلو دعوت کرد.. هم جشن بازنشستگیش هم تولد گذشته نوه ش!

درسته شغلم آزاده ولی بهرحال باید مراعات کنم و نمیشه فرت و فرت مرخصی بگیرم یا شیفت عوض کنم..

خانواده شوهر هم برعکس هیچوقت مراعات نمیکنن و همیشه مهمونی ها و سالگردهارو دقیقا‌وسط هفته میگیرن و مارو آدم حساب نمیکنن.. چون خیلی راحت میتونن برنامه هاشونو جمعه برگزار کنن.

این سری هم چیزی‌نگفتم و میرم ولی وجدانا خیلی ناراحت شدم و از دفعه دیگه هر برنامه ای داشته باشن عذرخواهی میکنم و نمیرم و میگم شما که شرایط کاری مارو میدونین..

شاید بگین به درک نرو و مگه چقدر مهمی و چه اهمیتی داره رفتنت! ولی خب مهم اینجاست که دعوت کنن و نریم کلی ناراحت میشن؛ بخصوص همین خواهرشوهرم اخلاقش خاصه!

ولی در اصل اگر من و ما هم براشون مهم بودیم حداقل مهمونیهای غیر ضروریشونو جمعه مینداختن تا ما هم با خیال راحت شرکت‌کنیم. نه اینکه اصلا به کار ما اهمیت ندن و هر برنامه ای دارن وسط هفته بگیرن..

تاريخ شنبه بیست و دوم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 14:9 نويسنده ونوس| |

سلام

+طبق معمول برای اولین بار بامیه خریدم و چقدر ازطعمش بعد سرخ کردن خوشم اومد. بامیه ماه رمضون نه ها.. بامیه که فکر کنم جزء صیفی جات باشه. امیدوارم خورشت بامیه امروزم خوشمزه شه!

+دو تکه فرش کناره دایره ای که ۷ساله استفاده نکردمو امروز دادم غلام بشوره چون قولشو به کسی دادم.. شست و چندبار گفت همینارو الان ۴ میلیونم نمیتونی بخری.. گفتم ۷ساله کنار خونه س و استفاده نکردی.. میگن هرچی یکسال استفاده نکنی انرژی منفی میگیره.. گفت هااا باشه...

+نذری مامانم همیشه دیگچه بود.. روز وفات حضرت محمد هم میداد.. حالا داداش کوچیکه گفت به دلم افتاده برای شادی روحش نذرشو تولد حضرت محمد ادا کنیم..

دیگه یک دیگ بزرگ گذاشتیم و سر مزارش پخش کردیم.. می دونین اونی که رفته دیگه رفته و خیلیا میگن سر خاک رفتن و خیرات چرته و اونها نیاز ندارن! ولی میخوام‌ بگم بازماندگان بهش نیاز دارن.. اون هم صرفا بخاطر رفع دلتنگی شون!.. وقتی دلت تنگ‌میشه همون سر خاک رفتن یا خیرات کلی آرومت میکنه..

+امروز فقط حوصله خونه موندن داشتم! البته دلم میخواست تراس شلوِغمونو جمع و جور کنیم ولی تا الان که نشد ان شاالله عصررر تا شب

+دیشب چندساعتی پیشم کار داشت.. وقتی رفت پیام داد و تو حرفاش گفت مرسی که بودی بانو.. خیلییی مهربونی بانو..!!!!!!..

تاريخ جمعه بیست و یکم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 13:15 نويسنده ونوس| |

..


ادامـه مطـلب
تاريخ دوشنبه هفدهم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 0:48 نويسنده ونوس| |

سلام

اردیبهشت ماه که آبگرم رامسر رفتیم، آقای غلام حتی تو گوشش آب داغ فرستاده بوده!

حالا یا ازون یا هرچی از روز بعدش شکایت هاش از سنگینی گوشش و صدای وزوز شروع شد.

تو این چندماه ۳ تا متخصص!! گوش و حلق و بینی رفت.. هم گوششو شستشو دادن و کلی قطره و چرک خشک کن!

واقعا ایناها متخصصن که هیچی حالیشون نیست؟؟؟؟!!!

امروز براش وقت دکتر جدید گرفتم و رفت.. دکتری که پارسال خودم برای سرگیجه رفتم..

بهش گفته به احتمال زیاد شنواییت در خطره و فرستادش نوار گوش که اونجا گفتن ۷۰ درصد شنوایی یک گوششو از دست داده!

ام ار آی هم براش نوشته که گفتم یک جای خوب بره انجام بده باضافه آزمایش کامل خون. چون دکتر پرسیده احتمالا قندت بالا نیست یا فشار نداری؟

خلاصه که اینجوریا.. حالا حالش گرفته بود و می گفت یک عرق سردی رو تنم نشسته بوده... دوست ندارم از الان سمعک بزارم!!

گفتم اینم یک وسیله س مثل عینک.. خدایی نکرده مریضی سختی نگرفتی که..

قیمت سمعک هم گفتن از دوتومن هست که خوب نیست و اگه میخوای عالی باشه باید سی میلیونی بگیری!

چه می دانم این هم سطر دیگری ست از زندگی..

تاريخ دوشنبه هفدهم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 0:2 نويسنده ونوس| |

سلام

+ امروز دندانپزشکی رفتم تا دندونمو معاینه کنه و بهم وقت و قیمت بده. از برخورد و شخصیت دکتر بدم نیومد و میتونم باهاش کنار بیام!

خواست دندونمو معاینه کنه گفتم ۲۲ ساله دندانپزشکی نرفتم!.. نگاه میکرد و تند تند می گفت ماشالا .. گفتم جدی میگین یا شوخی می کنین؟ گفت نه واقعا نسبت به اینکه میگی اینهمه سال دندونپزشک نرفتی،دندوناتو خوب نگه داشتی. غیر این که شکستگی داره و سطحی ریشه شو ترمیم میکنم چندتا پوسیدگی سطحی داری که تو ۳ چهار جلسه درست میشه.

قیمتی‌هم که حدودی داد نسبت به جاهای دیگه فکر کنم خوب باشه . عکس از دندون هام گفت نیاز نیست بگیری. تعجب کردم آخه فکر کنم جدیدا دندانپزشکا برای هر کاری اول میفرستن از فک و لثه ها عکس بگیری. این چون متخصص ریشه هست فکر کنم با یک نگاه متوجه میشه دندون تو چه وضعیتی هست!

+ امروز افه زنگ زد و شروع کرد به گلایه.. که فقط من تو شما غریبه م که به من نگفتین زی زی طلاق گرفته؟ حالا خواهرم (ففه) براتون اندر حساب میشه، من که عروس اصلی ام همه چیو از من قایم میکنین!.....

گفتم حالا چی شد دیر فهمیدی؟ منم تازه دوهفته پیش فهمیدم چی به چیه..

خلاصه که داشت سکته می کرد.. و من چقدر از گلایه کنندگان الکی بدم میاد..

+ همیشه تو خوابهام حال مامانم بده و مثل همون زمانها یا از تنهایی اذیته یا بدحاله.. امروز به غِلام زنگ زدم و گفتم برای خیرات مامانم میخوام فردا مواد املت بگیرم به کارگرای شرکتتون صبحانه املت بدی.. گفت نه بابا قر و فر داره و سخته.. دیگه قرار شد فعلا موقت براشون شیرینی بخرم تا بعد......

+ پسر زی زی اول مهر قراره بره سربازی.. زی زی داشت بقول خودش براش خشکبار آماده می کرد.. حس و تجربه سختیه این سریازی اجباری!

تاريخ یکشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 19:4 نويسنده ونوس| |

سلام

منتظرم غزل حاضر شه و بریم باغ خواهرزاده. تاعصر هم برمیگردیم.

دیروز ‌ته دیگهای خشک ماکارونی رو با لذت خوردم و دقیقا دو دقیقه بعدش حس کردم تکه ای از دندونم‌ نیست!

یک هشتم! از دندون کرسی م شکست و خداروشکر فعلا مواد پرشده داخلش درنیومد که دردم بگیره! گاوم زایید.. نمی دونم کجا برم و کدوم دندونپزشک..

تو مشهد یک درمانگاه خیریه حضرت ابوالفضل نزدیک جنت هست نمیدونم کارشون خوبه یا نه؟

موقعی که مجرد بودم تو یک دندانپزشکی خصوصی کار میکردم که اصلا بهداشت رعایت نمیکرد. دقیقا آینه ای که تو دهن مریض قبلی کرده بود میزاشت تو دهن مریض بعدی و همه وسایلش همین مدلی کثیف و غیربهداشتی استفاده میشد. دستگاه فور فقط به خاطر بازدید بهداشت خرید و حتی یکبارم روشن نکرد که وسایلو استریل کنه. برای همین میترسم و بدم میاد که چه دکتر خصوصی چه درمانگاهی بهداشت رعایت نکنن.

مثل دکترهای گوش و حلق.. دقت کردین با همون وسیله ای که تو گوش قبلی میکنن بدون استریل به گوش بعدی و بعدی میزنن! ایششش

الان اومدیم تو پارکینگ که بریم

بای

تاريخ جمعه چهاردهم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 10:33 نويسنده ونوس| |

آقا پشیمون شدم پاکش کردم و به گناه خود پی بردم

تاريخ چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 20:44 نويسنده ونوس| |

سلام

بچه ها اینجا کسی هست که میرزاقاسمی بلد باشه و حداقل تا یکساعت دیگه جوابمو بده؟

برای اولین بار میخام برای شام میرزاقاسمی درست کنم. تصمیمم اینه بادمجونو رو گاز کباب کنم.

ولی ازونجایی که قراره برای شام باشه و من باید تایم صبح درست کنم و تا شب بزارم یخچال، میشه تخم مرغشو شب بعد گرم کردن بهش اضافه کنم یا همین الان حتماباید موقع درست کنم اضافه کنم؟

کلا نمی دونم همه موادشو الان درست و مخلوط کنم یا مثلا بادمجونشونو کبابی و بعد له کنم و بزارم یخچال و شب بقیه موادشو سریع اضافه کنم.

🤭عجب دغدغه هایی😬

تاريخ سه شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 12:0 نويسنده ونوس| |

سلام

خوبین؟

دیشب به غلام گفتم ۸ صبح بیدارم کن تا آبگوشت بزارم و خودتم زود برو دنبال سبزی بگرد حتی شده یک نوع پلاسیده! هم بخر.. چون بدون سبزی اصلا مزه نمیده..

تو این منطقه معمولا جمعه ها سبزی پیدا نمیشه.. ولی شانس خوبم با یک ریحون و تره باغچه ای برگشت که کیف کردم.. سبزی خوشبو و ترد و تمیز باغچه ای..

مقداری از تره هم زیاد بود اونو جدا برای کوکوی تره پاک کردم..

چای بخورم و تا سبزی ها خیس میخوره حاضر شم و حداقل با ماشین یک دوری بزنیم دلم باز شه.. شام هم خونه پسر خواهرشوهر دعوتیم..گفته از ۷ و نیم بیاین!

این ماه کلی هزینه اضافه برای خاندان شوهر باید تقبل کنیم!.. برادرشوهر آزاد شد و باید براش چیزی بخرم. خواهرشوهر بازنشست شده و تولد نوه ش هم بوده و گفت میخوام یک جشن بگیرم و برای این دوتام باید هدیه بخریم.تولد غلام هم آخر شهریوره و یک بلوز شلوار لازم داره به همین هوا بخریم..

نمی دونم با این وضع تورم و بی برقی و بی آبی و قیمت دلار و طلا و بدبختی ها تا کی میتونیم دووم بیاریم؟

تا کی همین سبزی خریدن و با ماشین تو کوچه باغها دور زدن دلخوشیمون می مونه؟

خدایا به ما اسیران دربند جمهوری اسلامی رحم کن!

تاريخ جمعه هفتم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 12:5 نويسنده ونوس| |

سلام

قبل اینکه بنویسم آینه رو میزو برداشتم و برای چندمین بار سر و صورتمو چک کردم!

از همون جوونیم آینه داشتن همیشه از وسایل اصلی کیف من بوده! یادمه اولین بارها که با اتوبوس میرفتم کار همیشه چندبار تا مقصد برسم خودمو تو آینه چک میکردم!!

الانم‌ که میام سر کار شاید تا ۱۰بار چک میکنم ببینم شالم بدفرم نشده! چیزی خوردم رو دندونم چیزی نچسبیده! چشمم میسوخت و با دستمال تمیزش کردم قرمز نشد و .....

حتی یکبار رسیدم کار و یادم رفته بود آیینه مو بیارم. غلامو زور کردم یکی بخره و بهم برسونه!..

خب قطعا یکی از دلایل اصلی این رفتارم نداشتن اعتماد به نفسه! و ترس از قضاوت بقیه!

دلایل دیگرشو واقعا نمی دونم؟..

ولی دمش گرم برعکس خودم غزل اصلا اینطوری نیست. هیچوقت تو کیفش آینه نیست و همون یکبار که خودشو جلو آینه چک میکنه تقریبا براش کافیه..

شماها چطورید؟ آینه داشتن براتون از واجباته یا نه؟

+ امروز بدجنس شدم.. غلام رفت دیدن یکی از دوستای قدیمیشون که فردا میخوان برگردن شهرشون.. تماس گرفت که اینا صبح میخوان برن فرودگاه ببرمشون؟کاری چیزی نداری؟

الکی گفتم چرا میخوایم بریم باغ سامی و بزار خودشون برن.. آخه تا بره فرودگاه برگرده میشه ساعت ۲ ظهر و عملا یک روز جمعه که تعطیلم به فنا میره.. خودم دلم میخواد بریم بیرون یک دوری بزنیم...

اونهام دوماه اینجا بودن و هززززار خرج کردن و الانم میخوان هوایی برگردن.... حالا پول یک اسنپ تا فرودگاه هم روش!....چیزی میشه واقعا؟!

خدایا منو ببخش..

+ جدیدا بشکن بشکن های غلام خیلی بیشتر شده.. همینجور ظرف میشوره و لیوان میشکنه! سر قوری میشکنه! کاسه ماست خوری میشکنه.... اینا چیزایی هست که میبینم و دیدم ولی اون سری بهش گفتم پس قبلنا میشکستی چطور گم و گور میکردی من نمیدیدم؟ واقعا الان از سرویس هام دوتاسه تا یا نیست یا ترک خورده.. ولی چاره ای نیست. اگه بهش غر بزنم دیگه نمیشوره..

ظرفهای خشک هم میخواد بزاره تو کابینتا واقعا نمیچینه! پرت میکنه.. یعنی یک کابینتو امشب مرتب کنم ۵ روز دیگه همونجا دبه و سطل و رنده و کاسه صافی رو هم پرت شده و تلمبار شده س.. فقط میخواد جاساز کنه.. یا لباسهایی که باید تا و اتو بشن. کمکهاش بیشتر باعث بهم ریختگی‌میشه ولی ازونجایی که خودمم تنبلم و نمیرسم و نمیخوام بکنم اعتراضی نمیکنم..

+تا هفته پیش خوب بودم ولی از یک شبی که بخاطر جوش زیاااااد سر مساله ای شوک و کن فیکون شدم دیگه اون آدم سابق نشدم.. هم تپش قلب لحظه ای میگیرم هم دلم مثل روزهای پاییزی گرفته س و بی قرارم..

تاريخ پنجشنبه ششم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 21:27 نويسنده ونوس| |

سلام

خیلی خوشحالم که مرداد تمام شد.. بی دلیل ازش بدم میومد!

مثل هر شب تو پذیرایی و نزدیک در ایوون تشک پهن کردم و از سکوت شب و هوای ملس لذت میبرم. حتی در تراسو شبها میبندم و اندازه یک وجب باز میزارم تا خودم و میلو سرما نخوریم!

از اول تابستون نه کولر روشن کردیم نه پنکه و شرکت برق باید یهمون جایزه بده! واقعا اینهم موهبتی هست و باید خدارو حسابی شکر کنیم.....

در عوضش امروز ساعت ۳ غلامو زور کردم منو ببره بهشت رضا و به معنای واقعی از شدت داغی هوا کلافه شدیم!

راه برگشت از شله ۴فصل دو کیلو شله خریدیم

.. چون به خواهر کوچیکه؛ همونی که تازه خبر طلاقشو داد! گفته بودم شله نذری گیر آوردم و شام بیان خونمون.. ظهر خونه اون خواهری بودن که بدون طلاق زندگیشو از شوهرش جدا کرده!

شله هم البته یکمی صبح نذری گیرمون اومد ولی بازم باید میخریدیم. اول ۲کیلو و نیم خریدیم و یک عالمه راه اومدیم که گفتیم نکنه کم بااشه. باز برگشتیم و یک کیلو نیم دیگه خریدیم و با همون نذری ها قاطی کردیم و جاتون خالی خوب بود.

ولی ناراحت خواهر کوچیکه بودم. مشخص بود کلافه هست و احتمالا دلتنگ شوهرش!! بی انرژی هم بود.. می دونم روزهای سختیو میگذرونه.. همیشه اوایل تغییر خیلی سخت میشه.. حتی دلم برای شوهر عتیقه ش هم میسوزه! آخه اینا خیلی خانوادگی به هم وابسته بودن.. حالا یا واقعی یا صوری تجربه سختی هست.

امیدوارم شهریور امسال بخیر بگذره.. با خبرهایی که شنیدم و اخبار اینترنشنال که هی این غلام میگیره و از جنگ میگن خیلی استرس گرفتم..

تاريخ شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴سـاعت 0:40 نويسنده ونوس| |

Designer