کوچه باغ ِ آرام
سلاممم مجدد بخاطر لطف زیادی که داشتید؛ توضیح کوتاهی راجع به اونروز میدم.. گفته بودم که وکیل پسرا گفته بود که خونه خالیه و جهازی نیست..ولی پاسگاه گفته بود هم با خودتون نیرو بیارید که اگر وسیله ای بود سریع جمع کنید و سربازا زیاد نمیمونن و ابنکه قفل ساز هم بیارین که اگه درو باز نکردن بتونین قفلو بشکنید.. چون پسرا شب قبلش به مامور گفته بودن ما نیستیم! ازونجایی که شهر و روستای دورتر از ما هستند همگی صبح زودتر حرکت کردیم. اونجا مادر پسرا کمی معطل کرد تا درو باز کرد و بعد از یکساعت معطلی سروان مسئول گفت بیاین تو وسایلی که هست جمع کنید ولی تهدید کرد که اگر حتی یک کلمه حرف بزنید یا اعتراض کنید میزارم میرم!.. منظورش این بود که با خانواده اونها دهن به دهن نشیم و اینا. وسایلی که بود بسته بندی و تحویل سربازای دم در میدادیم و اونها مجدد چک میکردند و طبق لیست عروسا علامت میزدن که اجازه خروج وسایلو بگیرن.. این وسط فلاسک ها و سرویس قاشق چنگال و کل وسایل برقی هیچکدومشون نبود. پسرا قایم کرده بودن. مثلا جاروبرقی_چرخ گوشت_زودپزبخارپز_ساندویچ میکر_گوشت کوب برقی_سشوار_بابلیس و هررر وسیله برقی که فکر کنید نبود.. و اینکه لباسهای دخترا و کفشهای مجلسی و پالتو و هرچی که نو بود هم نبود.. اینها همه رو ضربدر 2 کنید چون دو نفر بودن و ببینید چقدر خوشبحال پسرا شده. البته که همه تیک خورد و فاکتور دارن و انشالا از طریق دادگاه نقد شه.. با این وجود چون هم وسایل معمولی زیاد بود و هم خونه دونفرشون باید جمع میشد و دونه دونه توسط سربازا تیک میخورد خیلی طول کشید. مادرپسرا هم خیلی ریلکس بود. چای آورد ولی ازونجایی که داداشم طفلک خیلی ازشون بد دیده این مدت اشاره کرد که هیچکدوم نخوریم. واقعا میترسید تو چایی ها هم ورد خونده باشه و جادو کنن و ... ماها هم طبق دستور جناب سروان همه بچه خوب و ساکت بودیم فقط یکجا پدر پسرا میگفت حیف کردید چقدر گفتم بیاین صحبت کنیم!!! نیومدید و کاروخراب کردید... حالا تنها همون شب اولی که پسره یکی از دخترا رو زده بود و چمدون داده بود که برو خونه بابات.. و داداشم رفته دنبال دخترا.. همون روز بعد مادر پسرا زنگ میزنه تا هنوز سرد نشدن بگو دخترا برگردن که زنداداشم اونجا نزاشته. ولی بعدش دیگه اصصصلا پسرا و خانوادش سراغی از دخترا نگرفتن. 45روز صبرکردن و بعدش داداشم دلش سوخت و گفت دخترا دلتنگن.. غرور پدرانشو زیر پا گذاشت و دست دختراشو گرفت و برد خونشون ولی پسرا قایم شدن نیومدن صحبت کنن فقط گفتن برین گمشین.. سری دوم هم مهرماه تولدشون بود باز بابا دخترا کیک خریدن رفتن پیش پسرا که بدون سلام گفته بودن دست دختراتو بگیر و ببر.. دیگه بقول داداشم میگه چندبار تا کمرررر خم شدم براشون دیگه باید چکار میکردم؟ بعدم مامانشون جای جناب سروان مظلوم نمایی میکرد که من برنج میاوردم میگفتم بیا همسایه.. گوشت میاوردم و ... و فقط خوبیهارو میگفت.. منم گفتم شما که انقدر حرفای قشنگ قشنگ می زنید چرا خودتون اقدام نکردید برای آشتی؟ ایناها زنشون بودن چرا حتی یکبار پسرها نیومدن منت کشی؟ نازشونو بکشن ؟ چرا شما که انقدر شعار میدین نیومدین وساطت؟ چرا داداش من چندبار اومدن اونطوری پسشون زدن؟ دیگه خلاصه داشت حرفامون گل میکرد که هم جناب سروان سر رسید و هم همه از ترسشون و اینکه دیگه حرف زدن بی فایده بود هیس هیس میکردن.. بگردم داداشمو که می دونم چقدر عذاب کشید خونه دختراشو اونطوری دید.. حتی نزاشتن دوروز از عروسیشون بگذره و یکماه مثل ادم خانه داری کنن. زنداداشمم که حالش بد شده خیلیی بد و خطرناک از بس جوش زد سر خرید جهاز اینها سر سرو سامون دادن عروسی و برنامه ها و حالا هم که قهر و جدایی و الانم که نبودن کلی از وسایل گرون قیمتشون.. فعلا که چندتا دادگاه دارن و حساب پسرهارو هم مسدود کردن.. دادگاه واس نفقه و مهریه و یک دادگاه که باید چندتا شاهد مرد که روز جهازکشون بودن باید برن دادگاه قسم بخورن که دخترا وسایل برقی و هرچیزی که نبوده رو داشتن.. جالبه که اینجا هم قسم خانم هارو قبول ندارن؟؟؟!!! یعنی عمه و خاله و زندایی که تو جهازکشون بودن .. قسمشون محکمه پسند نیست و فقط قسم مردو قبول دارن.
| Designer |