کوچه باغ  ِ آرام

دیگه این تایم شب مغز و قلبم نمیکشه که بخوام همچنان خبرهای بد امروزو هم م م م م م تو ذهنم مرور کنم و غصه بخورم.. امشبو واقعا کم تحمل شدم و میخوام از دنیای بیرحم آدمها دور شم.

یک لحظه دلم برای ملوسکم که اغلب روزها بیادشم و براش غذا میبرم و امروز نرسیدم که غذاشو ببرم؛ تنگ شد..........

ی شبی بیشتر از یکسال پیش؛ تو مغازه بودم و نزدیک اومدنم به خونه که یهو صدای میومیوی یک پیشی خیلی کوچولو شنیدم. هوا هم سرد بود و خیلی مظلوم یک گوشه کز کرده بود و میو میو میکرد. هرکاری کردم از مغازه نرفت بیرون و اون گوشه موشه ها قایم میشد. براش تو کارتن حوله انداختم و شیر هم خریدم و گفتم تا صبح میام کاریش نشه..

صبح برگشتم مغازه که همه جا بوی بد گرفته بود. حیوون با وجودیکه خیلی کوچولو بود عقلش رسیده بود تو مغازه کثیف کاری نکنه و یک پارچه مخصوص گردگیری بود روی اون جیش کرده بود. با بدبختی کثیفی هارو انداختم بیرون و هی این حیوونه مظلومو بیرون میکردم باز میومد تو.. معمولا گربه ها چندتایی تو یک منطقه برو بیا دارن ولی این تنهای تنها بود..

چندتا مغازه اونطرف تر ما قفسه های بیکارشو گذاشته بودو روش چادر کشیده بود.. کم کم برای این ملوسک اونجا آب و غذا میزاشتم و عادتش میدادم که حداقل شبهارو همونجا باشه و کمتر بیاد تو مغازه.

صبحها تا از دور میومدم انگار بو میکشید و خواب و بیدار خودشو از زیر چادر به من می رسوند.از دور دقیقا مثل اسب می دوید.

همون طور که عادت کرده بود خودشو به پاهای من میمالید و موقع راه رفتن همش میترسیدم دست و پاشو لگد کنم؛ نترس شده بود و کم کم به دور پای بعضی مشتریام هم وول میخورد. بعضیا خوششون میومد ولی خب بعضیا فوبیا دارن دیگه و از مغازه فرار میکردن. مغازه های دور و بر هم مدام تهدید میکردن که گونی میارن و تو گونی میکنن و میبرنش تو جاده میندازن.. چون هم یاد گرفته بود و جیششو تو باغچه همسایه کناری میکرد هم یکی میترسید بره میناشو از تو مغازش بخوره. خلاصه هرروز نقشه میکشیدن این ملوسکو با گونی ببرن ولی من همیشه نگرانش بودم میگفتم تورو خدا تو جاده نبرین این کوچیکه اونجا نمیتونه از خودش دفاع کنه و غذا گیر بیاره. ببریدش تو یک منطقه که نزدیک خونه ها باشه مردم بهش برسن.

کم کم شیطنت های وروجک تو مغازه هم زیادتر شد. بخاری مون خطرناک بود و شیشه نداشت و شعله ها قشنگ بیرون بود. همش میترسیدم حواسم که پرت مشتری هست بره و بسوزه. گاهی ازین طرف وسایل دکورو میچیدم این شیطون خوشش میومد مثلا تل بازی میکرد با خودش. رو هوا پرتشون میکرد و ازین طرف به اون طرف و از همه بدتر اینکه یک جاهایی از مغازه یهو میخوابید و وقتی مشتری میومد یکدفعه میومد جلو و مشتری ها یک متر میپریدن هوا. و اکثرا بخاطر حضورش و فوبیای بعضیا خیلی مشتری از دست می دادیم. چون گربه خیابونی بود و مطمئن نبودم تمیزه یا نه اصلا اجازه نمیدادم بیاد رو دست و پاهام ولی فقط همون روز و همین عکسی که گرفتم خیلی معصوم و مظلوم اومد پیشم و با آرامش نشست و شروع کرد خورخور.. و منم عشق میکردم که شدم پناه یک موجود بی زبونه ناز.

این عکسو خیلی دوست دارم و هروقت نگاه میکنم شدید دلم برای پیشی ملوس و اون لحظه تنگ میشه..

خلاصه که قبل اینکه بقیه تو کیسه کنن و حیوونو ببرن زنگ زدم کلینیکی که گربه خودمونو میبردیم به منشی مهربونش گفتم وضعیت این گربه اینطوره چکارش کنم و بعدم ازش خواهش کردم که بیارم تو حیاط شما باشه. قبول کرد و من فرداش باکس بردم و بهوای غذا پیشی رو فرستادم تو باکس و درشو بستم و به شوهر دادم که ببره شهرررر و بده دست منشی.. اتفاقا حیوون انقدر ترسیده بود و بیتابی میکرد که دلم خون شد ولی خب خیالم راحت بود که جاش امن میشه چون منشی قول داد که عقیمش هم میکنه!

ولی جریاناتی پیش اومد که هنوز شوهر نرسیده به کلینیک .. مجبور شدم که بگم برش گردونه چون منشی دلایل خودشو گفت و گفت الان بدموقع س و خانوم دکتر اومده و نمیشه و باشه ی روز دیگه بیار و این حرفا..

شوهر گفت همونجا ولش کنم بره؟ گفتم نهههه اونجا شهر بزرگ و پر از ماشین و خطره. این حیوون نمیتونه اونجا از پس خودش بربیاد برش گردون همینجا..

خلاصه که فکر کردم و دیدم بهترین جا براش باغی هست نزدیک خونمون. یک جایی بین خونه و مغازه..

پارسال همین موقعها اونجا ولش کردم ولی اوایل بخاطر عذاب وجدان و الان بخاطر عادت و وظیفه سعی میکنم تقریبا هرروز یا هفته ای چند باز بهش سر بزنم و غذا بدم. وروجک انقدرم قشنگ منو میشناسه که از دور هم ببینه با صدا و میو میو خودشو بهم میرسونه و بازم دور پاهام وول میخوره و وقتی خیالش راحت میشه که براش غذا آوردم میشینه کنار و غذاشو میخوره..

ی وقتا هم دوستاش دور و بر باشن به همشون غذا میدم و منتظر میشم تا هر کدوم سهم خودشونو بخورن و بهم حمله نکنن.

حالا از چیزی که دلم میسوزه اینه که بچه باردار شده. شکمش تپلی شده و کمی بنظرم بی حال تر از همیشه میاد. کاش همون پارسال عقیم شده بود تا باز چندتا حیوون بی زبون مثل خودش به این دنیای بیرحم اضافه نمیشدن..

دنیایی که آدماش میگن بخاطر اکوسیستم به حیوونای کوچه خیابون غذا ندین تا از گرسنگی بمیرن و آمارشون زیاد نشه! دنیایی که.. بگذریم😐

تاريخ یکشنبه بیست و نهم آبان ۱۴۰۱سـاعت 1:40 نويسنده ونوس| |

Designer