کوچه باغ ِ آرام
سلام یک زمانی نظرم این بود که خانواده برای آدم کافیه و دوست به درد نمی خوره! می گفتم این همه خواهر دارم، دوست می خوام چکارررررر ولی این روزا دلم خیلی دوست می خواد.. یک دوست قدیمی.. دوستی که منو بهتر از خودم بشناسه.. باهاش گردش برم.. بیاد خونم.. از ته دل بخندیم.. درد و دل کنیم.. تو سر و کله هم بزنیم.. ولی تموم این سالها خیلی خونگی بار اومدم. همش وقف خانواده بودم. فقط یک دوست صمیمی داشتم که اونم رفت قبرس.. دوست دانشگاهمم دوست دارم ولی می ترسم اومدنش تو زندگیم دردسر شه.. پارسال خیلی اصرار میکرد با پارتنراشون منم گاهی شبها برم باغ.. یک دختر نوجوون شیطونم داشت که صلاح نمی بینم با غزل مچ شه.. وگرنه که سرخوشی و شادابی و هرهرو بودنشو خیلی دوست دارم. جدیدا خواهرام ی جوری شدن که باهاشون راحت نیستم. این دوتا که نزدیک خودم هستن تقریبا همسن همند و باهم خیلی صمیمی تر شدن و من ی جورایی کناره ام براشون و خیلی رسمی رفتار میکنیم و خیلی رسمی احترام همو داریم و یک جورایی من و غلامو بیشتر برای خرحمالی های خودشون میخوان و وقتای شادی شون من بی خبرم و بعدش خبرا بهم میرسه.. خلاصه که دلم یک تنوع از نوع دوستانه می خواد.. همون دوستای بی شیله پیله قدیمیم.
| Designer |