کوچه باغ ِ آرام
سلاممممم خوبید؟ چه خبر؟؟ دیروز ینی جمعه ۹ کوک کردم که مثلا بریم باغ خواهرزاده.. نهایت آخرشم ۱۲ از خونه رفتیم بیرون. ناهارم آسون درست کردم (ته دیگ مرغی که روش شوید پلو بود).. کلا ویلا و باغش انرژی مثبته و شوهرو که باید به زور ازونجا برگردونیم. خودشون از ۴شنبه اونجا بودن. ماشالا خواهربزرگم(بقول خودشون ناتنی! ولی من قلبا خیلی دوستش دارم) آها میگفتم ماشالا با۶۰سال سنش از یک جوون سی ساله اکتیو تر هست. خیلی رفیق بازه🤭 و مدام استخر و سفر گروهی و باغ و ویلا و اردو و مراسم عروسی و روضه و همه جوره تو همه چی پایه هست.. حالا من بچه اون حساب میشم همش خواب و بیحال و مرغ خانگی!.. خلاصه روزهایی که میره باغ از قبلش میگه و خیلی دوست داره همیشه بریم پیشش ولی ما یک در میون وقت کنیم میریم. این سری هم ۴شنبه گروه همکارا و دوستاشو دعوت کرده بود و بزن برقص و دورهمی داشتن. ۵شنبه دخترعمه ها و یک عده فامیلو گفته بود و مجدد دور هم و رقص داشتن. جمعه هم که ما رفتیم از ۳شنبه هم به مامانم گفته بود بیا بریم.... حالا هرچی خواهرای اصلیم مامانو محل نمیزارن و بدشون میاد مامان بره خونشون و حتی درو براش باز نمیکنن ولی این خواهرم مهربونه و خیلی احوال مامانمو میپرسه و دعوتش میکنه. به مامانم گفتم ببین دوستاش میان و میخوان شاد باشن و برقصن؛ اگه میخوای بری یوقت بهشونگیر ندی باز ناراحت شن. یا سگ دارن و باغ خودشونه تو باز ایش ایش نکن و چیزی نگو که ناراحت نشن.. که مامی گناهی هم گفت باشه میرم چون تو خونه حوصلم سر میره.. ۵شنبه شب زنگ زدم خواهرم که آمار بگیرم چی به چی هست و خوش گذشته یا نه؟ که گفت مامی خوابیده و تعجب کردم چه زود خوابیده.. بعد خواهرم تعریف کرد که سگشون به مامانم حمله کرده و گازش گرفته و مامی ترسیده خوابیده....... سگشون پامر هست و همیشه کنارش هستیم آرومه ولی ذاتش اینه که به غذایی که جلوش میزارن حساسه! یک سری هم داشت رو فرش و جلوی من استخونمیخورد و سیر شد و کمی رفت دورتر ولی ریزه استخوناش روی فرش بود و من بی هوا اومدم استخونارو با دست جمع کنم که یکدفعه از دور پارس کرد و پرید سمتم و زود کشیدم عقب.. اونجا خواهرزادم گفت این رو غذاش حساسه چون نر هست و اینا.. حالا اونشب هم گویا این فسقل هاپو داشته غذاشو میخورده و مامانمکه رد میشه بره طرف دستشویی ؛زیر پاش حس میکنه مرغ خیس چسبیده.. تا با پاش بازی بازی میکنه ببینه چیه؟ یکهو هاپو به مامان حمله میکنه و خواهرم میگه هر کار میکردیم ول نمیکرده!! خلاصه که مامی حسابی ترسیده بود ولی خداروشکر دیروز که دیدم اثر زخم و کبودی چیزی نبود انگاری بیشتر آستین لباسشو گاز گرفته بود و کمتر رو دستش اثر بود. فقط یک قسمت مامی میگفت ورم کرده از زیر که دیده نمیشد. چند وقت پیشا هم همینطوری خونشون بودیم که شوهر داشت نون سوخاری میخورد. نون سوخاری هم که دیدین خرت خرت صدا داره موقع خوردن. این هاپو محو سوخاری خوردن شوهر شده بود و منم بی هوا بلندش کردم بزارم اونطرف که چسبید به دستم و یادمه تو وبلاگ نوشتم.. خلاصه که اینجوریاااا بخیر گذشت.. 🤣🤣🤣🤣الان ۳تا پسر در فروشگاهو باز کردن و گفت خونه فرار نمی دونم چی چیو میدونینکجاست؟؟ گفتم اگه اشتباه نکنم پلاک.... هست ولی تابلو مابلو نداره! گفت چطوریه خوبه مطمئنه؟؟ گفتم والا خودم که نرفتم ولی چندوقت پیشا دونفر دیگه سوال کردن و رفتن دیگه بعدشو خبر ندارم🤣🤪 خندیدن و گفتن آها پس هرکی بره دیگه برنمیگرده🤭😉 بعدشم دیگه رفتن.. نمی دونم از کدوم مدل خونه فرارهاست اینجا که تو یک آپارتمان معمولی زدن؟؟ و اینکه چرا بی در و پیکر و بی نام و نشان هست و گویا فقط تبلیغ نتی داره؟ قبلنا یکجا غزل تو شهربازی رفت که اتاق تاریکی هست و یادمه خودم برده بودمشون سرزمین بازی و با دختردایی هاش که ۳ نفر بودن رفتن اون تو که مثل سالن سینمای کوچولو بود.. یک پسره که راهنمای اونجا هم بود با هرگروه میرفت.. حالا این ۳تا دخترا رفته بودن اون تو و من اون بیرون تنها صدای جیغ و داد میشنیدم و قلبم تو دهنم اومده بود که خدایا این ۳تا دختر چی شدن اون تو🤣 ولی گویا مراحل ترسناک داشته مثلا تاریک هیولا و روح میومده یا با اره می خواستن ایناهارو بکشن و هیجانی بوده. ولی یکسری با همکارشو اینا رفته بود اتاق وحشت که بیشتر شبیه معما بوده و تاریک نبوده.. مثلا تو یک اتاق زندانی میشدن و باید تو دو ساعت قفل درهارو با کلیدهایی که مخفی شده بوده باز میکردن.. حالا این اتاق فرار بی نام و نشانی که جوونا اینجا سراغشو میگیرنو نمی دونم😎
| Designer |