کوچه باغ  ِ آرام

ما از ما بهترون! سفر خارجکی که نمیتونیم بریم.. سفر شهرای خشک و بی آب دریا هم که دوست نداریم..

از قبل عید شروع کردم ریز و ریز به شوهر دو میلیون و سه میلیون و اینا پول دادم که بره ماشین تعمیر کنه تا برای سفر آماده باشیم.. دلمم خوش بود تا بخوایم بریم حقوق بیمه بازنشستگیشو نهایت میریزن دیگه..

بعد یهویی سفر خواهرمم اوکی شد و گفتیم با هم بریم.. روز قبل سفر فقط ۶ تومن‌تو کارتم بود که یهو شوهر زنگید که سینی بنزین سوراخ شده و مجبور شد تعویض کنه و ته کارتم موند ۳ میلیون!!

خواهرم خب وضع مالیشون میلیاردری هست.. گفت به دوقلوها هم گفتم باهامون بیان تو ماشین شما بشینن... گفتم خرج سفر چطورا باشه؟ باور کن من برای خودمونم دارم با ریسک میام و هنوز حقوق نداریم و نمی تونم خرج سفر اوناهارو هم بدم.. گفت نه اگه دلت خواست یکی رو تو حساب کن.. یکیو من!!!!!

گفتم ببین من از خونه برنج و خوراکی جات راهو برمی دارم. دیگه نهایت پول خونه هایی که میگیریم و اگه رستوران رفتیم یا با خودشون یا تو..

موقع رفتن هم ما با دوقلوها تو ماشین ۵ نفر بودیم.. به اندازه ۵ نفر پتو و بالشت و لباس چندروز و لباس گرم و نفری دو جفت کفش و ایناها خب ماشین خیلی پر شد دیگه.. یکی دو تا سبد و چادر مسافرتی مون هیچ جوره جا نمی شد.. همون اول ماشین خواهرم که فقط ۳ نفر بودن و ماشینشون هم بزرگ.. با منت قبول کردن که بزارن.. یعنی یکم‌متلک گفتن..

دیگه بسم االله راه افتادیم ..

گفته بودم که شوهر سرعتش همیشه تو شهر نهاااایت ۸۰ و ۱۰۰ هست.. ولی ۵ ساعت اول غضنفر با سرعت ۱۵۰ میرفت.. ماشین اونا تویوتا کمری و نرم و عشق .. ماشین ما ریو و بی زور و بی جون..

شوهر هم که نمی خواست ازشون کم‌بیاره برای اولین بار میدیدم با ۱۴۰ و ۱۵۰ میره قلبم اومده بود تو دهنم.. چندبار تذکر دادم که مراعات کنه و عجله نداریم و همش میگفتم تا اینجای سفرم گندترین سفر عمرم بود!

نزدیک شاهرود که ایست کوتاهی داشتیم.. ماشین دیگه با استارت روشن نشد.. دخمرا سه تایی هل دادن تا راه افتادیم و ناهار هم از شب قبل کباب شامی درست کرده بودیم تو شاهرود کنار پارک خوردیم..

شوهر گفت ماشینو ببرم باطریسازی چک کنه و تو جاده نمونیم.. غضنفر و پسرش گفتن نهههه الان بری ماها معطل میشیم چندساعت.. بریم شمال اونجا ببر تعمیرگاه.. من ساعت ۷ تورو میرسونم لفورLafour تا ساری یکربع راهه تو برو تعمیرگاه..

بخاطر راه اشتباه بجای ساعت ۷ ساعت ۱۲ شب ما تازه اول جاده لفور رسیدیم..

ماشین ما هم بخاطر باتری ضعیفش نه نور داشت و نه زور و جاده که مه شدید بود نمی دیدیم. به اونا هی میزنگیدیم که آهسته تر برین ما نور نداریم پیداتون کنیم..

باقیش پست بعد

تاريخ شنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۲سـاعت 0:18 نويسنده ونوس| |

Designer