کوچه باغ  ِ آرام

سلام

امروز عصر جایی ‌کار دارم و صبح اومدم کار .. جالبه ساعت نزدیک ۴ هست و اصلا دلم‌ناهار نمی خواد! از عجایب قرن هست که ظهر برسه و من دلم غذای پختنی نخواد!

صبح خیلی شلخته ای یکم پنیر و چندتا گردوی درسته گذاشتم تو کیفم و اینجا گردوها رو با قفل کتابی مغازه شکستم و چند لقمه ای جاتون خالی صبحانه خوردم..

خونه که باشم‌ غیر دو لیوان چای نبات صبح معمولا دیگه تا شب چای نمیخورم.. ولی امروز که رفتم‌کلینیک به آقا دکتر گفتم چای هست ببرممم.. گفت نهه امروز مثل این زنهای خانه دار از وقتی رسیدم بدو بدو دارم و نرسیدم چای بزارم.. عاخه همیشه رد میشم میگه چای هست و من میگم مرسی میل ندارم ولی امروز بعد اون نون پنیر می چسبید.. که نبود...

بعد یکساعت کارش داشتم گفت بیا چای آماده س ببر که گفتم چشم و بعدشم تنبلی اجازه نداد دو قدم برم تا کلینیک و بیارم.. نهایتا دیدم خودش این چای خوش دم رو با خرماهای کنجدی و پر گردو و مخلوط ارده آورد.. دستش درد نکنه کلی خژالت کشیدم ولی حسابی چسبید و برای همین الان سیره سیرم!

دکتر ازون جوون موفق هاس که به وقتش درسشو خونده و الان که ۱۰ سال از من کوچکتره، شده یک دامپزشک‌ موفق.. متولد ۶۴ هست و ماشالا ی عالم سال سابقه کار داره‌...

از ما که گذشت ولی توصیه م به نوجوان ها و جوان هامون اینه که همون سالهایی که گرم درس و مدرسه این یکمی فقط یک‌کمی تلاشتونو بیشتر ‌کنید و چند سال سختی بکشید و بعدش سالها راااحت زندگی کنید و نتیجه زحماتتونو ببینید و کیف کنید.. تکبیر ر ر ر

تاريخ چهارشنبه نوزدهم بهمن ۱۴۰۱سـاعت 16:1 نويسنده ونوس| |

Designer